🎼Notes on the violin 🎻

Part 6 💜

 

آنچه گذشت... 

من مرد نیستم اگه فردا نرم سراغش

بارون یه قاتله

رفتم به همون محله که دیروز رفتم ... 

 

از ماشین پیاده شدم و به اون خونه خیره شدم، ساختمان کوچیکی بود، رنگ درش رفته بود و خونه هم تو یه کوچه پر از معتاد و خلافکار بود، نمیدونستم اون دختر بیچاره چجوری تو این محله زندگی میکرد ، نمیدونستم چیکار کنم پس همونجا وایسادم تا یه نفر از اون ساختمون بیاد بیرون، همه یجوری نگام میکردن ( انتظار داری چجوری نگات کنن یه پسر معروف و پولدار اومده تو یه محله قدیمی و دور افتاده ، منم باشم اونجوری نگاه میکنم) تازه نگام افتاد به خودم و یادم اومد من یه خواننده هستم و با این تیپ و قیافه اومدم اینجا، یه دفعه یه دست نشست رو شونم، سرم رو بلند کردم که به یه پسر حدود 20 ساله ای که نصف من بود و همچین سر و وضع خوبی نداشت ولی حداقل بهتر از بقیشون بود افتاد

پسره : بفرمایید، کاری داشتید؟ 

من : امم ببخشید من با اون خانومی که 

به سمت اتاقی که دفعه پیش اون دختره رو اونجا دیدم اشاره کردم و ادامه دادم 

من : اونجا زندگی میکنن کار داشتم 

پسره اخمی کرد و جواب داد 

پسره : تو چیکارشی؟ 

منم مثل خودش اخمی کردم و جوابش رو دادم 

من : تو فکر کن دوستش، خودت چیکارشی؟

پسره : دوست پسرشم 

من : اگه راست میگی بهش بگو بیاد پایین ببینم

پسره : برو بابا 

با این حرفش خونم جوش اومد و محکم هولش دادم عقب و همین حرکتم شروعی بود واسه یه دعوای حسابی 

چون من از اون هیکلی تر بودم اون بیشتر کتک میخورد تا من ، صدای دعوامون بلند شده بود و مردمم وایساده بودن و فیلم میگرفتن، میدونستم این دعوا یه سوژه میشه تو اینترنت ولی اینکه حساب این پسره ی پررو رو برسم و اون دختر رو پیدا کنم مهمتر بود، یه دفعه با صدای داد یه نفر دعوامون رو متوقف کردیم

..... : بس کنینننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن

سرم رو بالا اوردم و به صاحب صدا نگاه کردم، خودش بود، همون دختر 

پسره : مرینت تو کارت نباشه، برو خونه ، من خودم حساب این پسره ی ع*و*ض*ی رو میرسم

من : هوی حرف دهنت رو بفهما عوضی خودتی و جد و ابادت

پسره دوباره خواست حمله کنه که اون دختره (اون دختره اسم داره ها) مرینت صداش زد 

مرینت (چه زود دختر خاله پسر خاله شد ) : انتونییییییییییییییییییییییییییییییییی

دختره مرینت (مرینتتتتتتتتتتتتتتتتتت دختره چیههههههههههه این وسططططططططططططططططط) تازه نگاش به من افتاد و اونجوری که اون نگاه کرد فکرکنم شناخت 

مرینت : ادرین اگراست؟ 

چه عجب بلاخره یکی منو تو این محله شناخت 

انتونی : مرینت این پسره رو میشناسی؟ 

نگاه ملتمسانه ام رو بهش دوختم 

مرینت : آمممممممممم اره اره ، داداش دوستمه 

انتونی : کدوم دوستت؟ 

مرینت : جناب انتونی تو که دوستامو نمیشناسی ، میشناسی؟ حالا هم زودتر برو 

پسره هم با صورت قرمز رفت ، اخیش قشنگ حال کردم . دختره مرینت(تبر من کوووووووووووووو / شوکو : ایناها بیا / دستت درد نکنه ) روش رو به طرف من کرد 

مرینت : آمممممممممم اقای اگراست؟ اتفاقی افتاده که اومدین اینجا؟ 

من : اه اگه بریم یه جای خلوت تر من دلیل اینجا اومدنم رو بهتون توضیح میدم 

و یه اشاره به مردم کردم 

مرینت : ای وای، برین ببینم فیلم تموم شد برین ( خجالت بکش، تو باید اینو بگیا)

مردم هم راشون رو گرفتن و رفتن

مرینت : خب اقای اگراست الان میتونین توضیح بدین؟ 

من : اگه میشه بریم داخل ماشین من توضیح بدم 

مرینت : باشه 

سوار ماشین شدم که اونم نشست صندلی عقب

من : چرا صندلی عقب؟ 

به صندلی کمک راننده اشاره کردم و ادامه دادم 

من : بفرمایین جلو 

اونم با خجالت قبول کرد و اومد نشست جلو 

من : خانم مرینت راستش ، آه، چه جوری توضیح بدم؟ ، خیل خب خیل خب، راستش یکی از نوازندگان ویالون ما مریض شده و ما هم از اونجایی که یه رقیب سر سخت داریم باید یه اهنگ جدید بدیم بیرون و خب این اهنگ ما نیاز به ویالون داره و متاسفانه هیچ کس دیگه ای از اعضای گروهمون ویالون زدن بلد نیست ، خب از اونجایی که من یجورایی رئیس گروهم پس منم باید یه ویالون زن پیدا میکردم تا اینکه تو رو دیدم، من داشتم از خونه گروهیمون برمیگشت من خونه خودم تا اینکه صدای ویالون زدن تو به گوشم رسید، آممم خب من محو ویالون زدن تو شدم و بعد به ذهنم رسید که تو رو به گروهمون دعوت کنم ، من اون شب رو سر کردم و بعد امروز اومدم تو این محله تا بتونم پیدات کنم و این درخواست رو ازت بکنم که دوست پسرتون پیداش شد و.... خودت میدونی دیگه. 

سرم که تا اون موقع پایین بود رو بالا اوردم و زل زدم بهش، با تعجب نگام میکرد و بهم خیره شده بود، ناگهان احساس کردم رفتم به داخل دریا، یه دریای خروشان، موج ها با شدت به خشکی هجوم میاوردند و بعد نابود میشدند ، ماهی های کوچیک از اینور به اونور میرفتن و ورجه وورجه میکردن، وقت غروب بود و سایه خورشید بر روی دریا منعکس شده بود، ناگهان چشمم به ساحل افتاد، یه دختر، یه دختر بچه با موهای پریشون به رنگ سرمه ای، تو ساحل فقط اون دختر بچه بود، اروم نشسته بود روی شن ها، سرش رو گذاشته بود روی پاهاش و اروم گریه میکرد، رفتم جلوتر، انگار داشتم روی اب راه میرفتم، نزدیکتر که شدم فهمیدم داره دو نفر رو صدا میزنه 

دختر بچه : هق هق.. ما.. مان ... هق هق ... با.. با... 

خواستم دستم رو بزارم رو شونش که دستم از شونش رد شد و همون موقع کسی صدام زد 

اقای اگراست ، اقای اگراست

یه دفعه از اونجا دور شدم و موقعیتم رو فهمیدم ، تو ماشینبودیم و مرینت داشت صدام میزد 

من : ب بله بله 

مرینت : حالتون خوبه؟ 

دستی به صورتم کشیدم و جواب دادم

من : اره اره، خوبم ، ممنون

مرینت : اخه من فقط داشتم 5 دقیقه شما رو صدا میزدم، میخواین بریم بیمارستان؟ 

من : نه نه نه خوبم، چیزی میخواستین بگین؟ 

مرینت : امم راستش من جوابم........... 

 

 

 

 

 

 

پیام بازرگانی

اندِ نه نه نه نه ، ایچ نانینگ سولو، ایچ نانینگ سولو، ام گواینگ سولولولولولولولو، ایم گواینگ سولولولولولولولو، یوس تو بی یور گرل نَوو آیم یوسد تو بینگ تو ( شوکو : تمرکز کنننننننننننننننننننننننن/ اِ تموم شد؟ / اره دیگه / اهان / 😐) 

خب بچه ها تمامید 

امیدوارم خوشتون اومده باشه 

خب سوال 

دیدیدین دین دیدینننننننننننننننن

اه ببخشید 😅

خب سوال اینه 

ایا مری قبول میکند وارد گروه شود؟ 

بله یا خیر؟ 

گزینه مورد نظر خود را کامنت کنید 

من که نمیدونم

ولی به احتمال 99 درصد قبول میکند

من که باشم میگم اصن بهتر از من پیدا نمیشه 

مری هم که دلیلی ندارد بگوید نه 

ولی 1 درصد احتمال داره بگه نه 

حالا بچسبین به نود و نه درصد دیگه 😁

خب دیگه بای تا پست بعد