ایشش پسره قوزمیت چلقوز میمردی برا شاهزاده اسلان سلام میکردی اگه تو اسلان بودم میدادم گردنتو بزنن پوفی کردمولش کن بابا غذا رو بچسب جون مرغ بریون دوباره لگد زدم به پای نینو که  مرغ بهم بده ولی یک دفعه پسر خاله آخ گفت اوپس زدم به این برای اینکه زایع نشه برای خودم سالاد کشیدم که یک چشم غره رفت بهم رفت ولی من محلش ندادم مشغول غذا شدیم که یکی بالگد زد به پام فکر کردم نینو سر بلند کردم فوشش بدم که پسره با یک لبخند یک وری دست به سینه نگاهم میکرد و ابروهاشو بالا داد چنگالو چاقو رو تو دستم که مشت بود بیشتر فشار دادم و مشغول خوردن غذا شدم بعد از شام شب بخیر گفتم و دست نینو رو کشیدم بردم بالا 

نینو:یواش یواش عزیز من رم کردی 

نینو اسم این پسره چلقوز بیریخت قوزمیتکله استفراقی چی بود 

نینو همش چشم و ابرو میومد

میدونم چش و ابرو داری...

یکدفعه یک صدای سرفه اومد برگشتم سمت صدا که پسره بود نوک گوشام داغ کرده بود 

نینو:آدرین جان واقعا...

آدرین:از آواره هایی مثل شما هم اینجور انتظاری بیشتر نمیره

دهن نینو همش مثل ماهی باز و بسته میشد 

آدرین:بهتره تا میتونی خودتو تامین کنی تا وقتی اینجایی آواره عین قعطی زده ها غذا میخوردی البته قعطی زده هم هستید 

خواستم حجوم ببرن سمتش که نینو گرفتش و گفت

نینو:منتی نیست ناراضی همین الا میریم 

نینو دست منو گرفت که بریم  که خاله املیی اومد بالا و با یک لبخند اومد سمتمون

خاله املی:اوه بچه ها مشکلی پیش اومده

آدرین:نه مادر جان ولی مهمان ها داشتن رفع زحمت میکردن

املی:آدرین!!بچه ها ببخشید واقعا آدرین یکم لحنش تنده ولی خیلی مهربونه

خاله خانم اصلا خرس مهربونه(😂)

املی:عزیز من برید تو اتاقاتون راحت بخوابید 

نینو:اما...

املی:اما و اگر ندار شبتون بخیر خوشکل های من 

رفتم سمت اتاق که از کنار گوشم گفت یک خرس مهربونی نشونت بدم

دستمو تو هوا به معنی خفه شو تکون دادم و رفتم تو اتاق و لباس خواب پوشیدم و خوابیدم صبح کله سحر بیدار شدم ساعت رو نگاه کردم ساعت پنج بود من که یک بار بیشتر نمیام پاریس بلند شدم لباس پوشیدم موهامو بستم روغن لب قرمزمو زدم و کفشامو گرفتم دست و آروم رفتم پاین توی کیف دستیم چند تا کروسان گذاشتم با یک سیب و یکم بیسکویت و پاورچین پاورچین رفتم بیرون تو باغ عمارت کفشامو انداختم زمین و پوشیدم اه بدو که رفتیم بدو بدو رفتم من از اینجا فقط ایسگاه قطار رو بلدم:|||| بیخی بلند شدم رفتم ایستگاه قطار و تو راح سیبمو گاز میزدم و برا خودم شعر میخوندم

عکس لباس مرینت 

رسیدم ایستگاه بلیط خریدم برای پیش به سوی رود سن رفتم رود و برای خودم قدم میزدم که یک مرد عکاس دیدم یک عکس گرفتم و قتی داشت فیلم عکس رو برام ضاحر میکرد گفتم

ببخشید آقا 

آقاه:بله عزیزم

ببخشید من مسافرم پاریس مکان های زیباش کجاست

آقا: به تازگی یک برج در حال ساخته که به اینجا هم نزدیکه میتونی بری اونو ببینی فکر کنم اسمش ایفله 

ممنونم

عکسمو گرفتم و رفتم به سمت آدرسی که آقاه داده بود یک برج خیلی بلند بود مقداریش مونده که ساخته بشه با بالا بر میشد تا چند طبقش رفت پول دادم و رفتم باد شدیدی میومد کلاهمو سفت کرفتم واقعا زیبا بود اومدم پایین همینجوری که میگشتم یک دست فروش پیدا کردم که گیره کلاه میفروخت از یکیش خیلی خوشم اومد که دو دلار بود خریدمش هرچند نینوجرم میداد

عکس گیره 

دیگه ظهر بود رفتم از یک رستوران غذا خریدم و خوردم ساعتدپنج بود بلند شدم رفتم سمت  ایسگاه بلیط گرفتم از قطار خوش و خورم داشتم پیاده میشدم که یکی عین چی به دستم چنگ زد و منو با خودش برد توی سه دقیقه اول کلا تو حالت شوک بودم یکدفعه شروع کردم به جیغ زدن که طرف برگشت سمتم

آدرین: کم جیغ بزن روانی از صبح علاف تو ام 

به درک کی گفته علاف من باشی بیریخت کله استفراغی 

آدرین:ببین درست صحبت کن ها

اگه نکنم

آدرین:بد میبینی

اوه ترسیدم دستمو ول کن

آدرین:حرف مفت نزن فکر کردی خوشم ازت میاد

زر نزن ولم کن

آدرین:مامانم مجبورم کرده بیام دنبالت حالا هم گمشو بیا 

نمیام

یکدفعه با پشت دست زد تو دهنم

آدرین:ببر صداتو بی پدر آشغال معلوم نیست داشتی چه هرزه بازی ای میکردی درسته خوشم از خودتو اون داداش آوارت نمیاد و لی امانت امانته گمشو بیا

این الا چی به من گفت دستمو از دستش کشیدم بیرون اشک تو چشمام جمع شده بود سریع راهمو عوض کردم  و رفتم

آدرین:کجا خراب خانم

دیگه حرسیم کرد دستمو مشت کردم و روی پاشنه پا برگشتم سمتش و با تمام توانم گفتم خفه شو و یک پامو رو زمین کوبیدم که یک دفعه...

**********************

دستم شیکست از پارت بعد داستان تازه جالب میشه 

نظر نشه فراموش لامپ اضافی خاموش و گرنه اداره برق برقو قعط میکنه😆