داستان "منسوخ شده"پارت هشتم
پارت هشتم
____________________________________
گشوده شدن در سبب پنهان شدن پلگ زیر پیانو شد:آدریننن !چطوری پسر؟
مردی با موهای سفید رنگ و چشمان نسبتا ریز که چروک های دور و برش پیر بودن او را به چشممی رساندند .چکمه های نجس و سرشار از گلی که بوی بدی را به مشام می رساند و پالتوی قهوه ای رنگی که به طرز عجیبی با دکمه های تزئینی و حاشیه های پیچیده اش، زیبا به نظر می رسید .مشخص بود که عمویش آگوست قصد تغییر جهت کرده و سری به او زده .
زیر لب با صدایی که تنها پلگ متوجه ی آن می شد ، تحدیدش کرد :تکون بخوری از ککمبر محرومت می کنم !
_خوبی ؟چه خبر؟
_نمی دونستم میاید پاریس !
_سلام نمی کنی؟
_اوه ..سلام !
به قصد احترام از روی صندلی پیانو بلند شد
_اوهههه ! بذار بغلت کنم
انتظار آغوشی گرم از او می رفت اما آدرین با جا خالی دادن خود ،مخالفت خود را با گرم گرفتن با مرد اعلام کرد!
_چت شده! چرا انقدر سرد شدی ؟
_شما چرا نیومدید مراسم مامانم؟
_ من ..من در واقع کار خیلی مهمی تو انگلیس داشتم
با لحنی سرزنش کننده به او عذاب وجدان وارد کرد:چه کار مهمی؟ البته به من مربوط نیست ولی عمو خودت می دونی جز تو کسیو نداریم ! بابام اونجا تنهاست و خواهر مامانم جزطعنه زدن کاری بلد نیست !فیلیکسم که ...چیزی در موردش نگم بهتره !
_ نه که بابات خیلی منو دوست داره که با دیدنم بهش کمک کنم حالی خوب شه!
_ دعوا کردید؟
_طبق معمول
آگوست روی صندلی پیانوی آدرین جای خشک کرد:بابات ..خیلی سرده!خیلی زیاد !همیشه اینطوری بوده!خودشو از بقیه بالاتر می دونه
آدرین در حالی که از دیده شدن پلگ می ترسید ، لبخند دندان نمایی که از دستپاچگی اش نشئات میگرفت را به عموی خود زد:خب دیگه باید عادت کنی
_عادت کردم .... اما اون دعوا با من یکی از عادتاشه
*****
انسان های درو برمان گهگاه از دید آینه ای شکسته ما را قضاوت می کنند و خود نیز همان آینه را منبع شناختمان قرار می دهیم.
پتوی نازکش توان گرم کردن او را نداشت تختِ سختش بدن درد را به جان او می انداخت.پتو را کنار کشید و روی تخت در حالی که بالشی پشت کمرش بود نشست .با سابیدن کبریت به چوب صندلیِ کنارش آن را به آتش کشید و شمع روی آن را روشن کرد و سپس با فوت کوتاهی کبریت را خاموش کرد.
_چه خبره چیه؟
_تیکی ..بگیر بخواب
تیکی که کنار مرینت برای خفتن جای خشک کرده بود ، به سمت صندلی پرواز کرد و کنار شمع نشست:دیگه بیدار شدم!خودت چرا نمی خوابی؟
_به نظرت جز خوابم نمی بره جوابی دارم بهت بدم ؟
_اگه منطقی بهش مگاه کنم ..تو می تونی بگی عاشق شدم ،فکرم درگیره ،یه پسره عاشقمه،کلی مسئولیت رو دوشمه،پول ندارم ،کتابمو چاپ نمی کنن و بابامم ندیدم چون اعدام شده!اینا همه باعث می شن نتونم بخوابم
_باشه باشه ! نمی خواد بدبختیامو به رخم بکشی! آره تقریبا همشون ...ولی فعلا فکرم درگیر کته! فکر کنم اون یه حسایی بهم داره
_به لیدی باگ البته
_حالا هرچی
مرینت شمع را در دستش گرفت و به سمت آینه ی کنار صندلی رفت .موجود قرمزِ کوچک و خال خالی نیز روی شانه هایش نشست.به آینه ای خیره بودند که دختری با لباس های چروکین و قهوه ای رنگ و کهنه ، و موهایی که هرگز مرتب نمی شدند افسوس وارانه خود را می نگریست.
_می دونی ..درسته من نمی تونم عاشق بشم ولی از صاحبای قبلیم شنیدم چطوریه! اینکه یکی عاشقت باشه سخته!نسبت به احساسش حس مسئولیت داری ! حق رد کردنشو داری ولی باعث دلخوری می شه و شاید دیگه هرگز نتونید اون طوری که قبلا با هم دوست بودید وقت بگذرونید! اینم می دونم تو نسبت به حسی که به آدرین داری لجبازی و هرگز قرار نیست از اون دست بکشی
_می دونی چی آزارم می ده؟اینکه من در حد هیچکدومشون نیستم ! نه کسی که عاشقشم نه کسی که عاشقمه! منو ببین !
مرینت دختر فقیری را به نمایش می گذاشت با این حال برای تیکی نقصی به نظر نمی رسید.
_مرینت!من هیج عیبی توت نمی بینم ! تو خوشگلی و شیرینی و نازی و باهوشی و مهربونی و بانمکی و...
_فقیر و دست و پا چلفتی! گیج و مغرور؟
_بس کن!من که دوستتم برام مهم نیست اونا اگه واقعا عاشقت باشن از هر عیبت هزار تا خوبی در میارن
_اونا رو گول بزنم ..خودمو چی؟ خودم نمی فهمم که خیلی.....حال به هم زنم
تیکی از ناله های او کلافه شده بود : مرینت من تو رو حال به هم زن نمی بینم!
_آینه چی می گه ؟
_این آینه شکسته! تازه حتی اگه نشکسته بود ولی همه ی آینه ها چپن!
_برا من فلسفه می بافی؟
_فلسفه چیه؟ اینا همه هزاران سال تجربست! من خیلیییییی از تو بزرگترم
_صحیح
ما خود را از آینه ای می بینم که هر چقدر شفاف باشد ، چپ است .و گهگاه دیگران با آن آینه قصد قضاوتِ ما می کنند تا زشت یا زیبا بودمان را با آن مشخص کنند . عافل از اینکه آینه به عکسمان را به نمایش میاورد .
*****
_آخه کلیسای نوتردام کجاست این می گه بیام ! وایییییی الان گم می شم
جاده ی انبوه از از مردمی که لیدی باگ را نادیده میگرفتند و گویا رهگذری عادی ای بیش نبود .متوجه نشد چه کسی او از پشت هل داد و پرت شدن او به سمت کف زمین را ممکن کرد. تقریبا از نقش بر زمین شدن خود اطمینان داشت که بازهای راست و چپش توسط شخصی گرفته شدند : مای لیدی!
_ ای خدا کت خوب شد رسیدی ..منظورم این نبود یعنی من می دونم کلیسا کجاست!اهم آخه اینجا خیلی شلوغه تنهایی یکم...خیلی خب حرف نمی زنم بریم
کت نوار در حالی که صورتش نشانگر علامت سوال بزرگی بود،دست لیدی باگ را گرفت و او را پشت سر خود به راه انداخت
_بلد نیستی؟
_فضولی نکن
***
_ای وایِ من اینجا چه بزرگه
علاوه بر بزرگی و عظمت ،زیبایی آن انکار نشدنی بود .نگاره هایی که روی دیواره ها نقش بسته بودند و مشخص بود چه دقتی برایشان به کار رفته است .طرح شطرنجی که اندک مهره های سفید در میان انبوهی از سیاه مهره ها گیر افتاده بودند.طرح شیری که سعی در برقراری تعادل میان دو کفه ی ترازو داشت و نقش های متعددی که توصیفشان وقت بسیاری را تلف می کند .
_لیدی باگ ... بشین .
_چرا انقدر خلوته هیچکی نیست
_چون دیروقته
لیدی باگ و کت نوار روی یکی از صندلی های کلیسا نشستند.
_قشنگه؟نه! خب لیدی باگ ... هر چی باشه اینجا کلیساست و برای هردومون مقدسه ! اگه اینجا یه چیزیو بگم نه نمی گی ؟
_کت ..من نمی دونم چی می خوای بگی ولی نمی تونم هیچ قولی بدم
هر چند حدس می زد .
_لیدی باگ من...
انفجاری که صدایش آن دو را هوشیار و به بیرون کلیسا هدایت کرد.
_یه ویلنه!
بی توجه به نگاه غمگین کت نوار به سمت ویلن آکوماتیز شده رفت .
گل سرخ رنگی که پشت خود پنهان کرده بود را عیان کرد و آه کشان به گلبرگی خیره شد که از آن کنده شده و روی زمین می افتد
****
_تو مسابقه شرکت میکنی
مرینت دو دستش را جلوی خود به نشانه مخالفت تکان داد:آلیا اصلا حرفشم نزن وقتم پره ..آره خیلی پره
_باید واسه آدرین لباس بدوزیا
دست به سینه با غضب پشت به آلیا کرد:هر کی که می خواد باشه..صبر کن !آدرین؟
_آره آدرین! واسه مهمونیِ چند روز دیگه! خیلیا شرکت می کنن
_خب..شانس برد من صفره
_دختر تو طرحات عالینننن ! اصلنم نگران نباش آدرین با تو بیشتر از بقیه آشناست ...فقط یکی هست که چند ساله برده
با دو دستش صورت خود را پوشش داد: خب اون می بره و من می بازم
_بیخیال بابا مال تو خیلی بهتره
_حالا کی هست
_لایلا راسی..نترسیا جوری می بازونیش که دیگه جرئت نکنه تو مسابقه شرکت کنه
_بیخیال دختر..مهم نیست
__________________________________
تمام
خب اگه واسه کارم ارزش قائلید ممنون می شم کامنت بدید
هعییی
می دونم خیلی چرت بود😐😭
ای خدا