الینا به کامنت های زیر لایوش نگاهی می اندازد و بعد از بازدید مجدد، گوشی اش را در جیبش جا می دهد.
یگانه: من که میگم اول این یکی رو اجرا کنیم رو لایلا!
پالن:نه نه این یکی خیلی خوب گفته... ماشین رو آماده کن، باید بریم خونه ی مادربزرگش حداقل اون دوتا خروس جنگیاش رو برداریم!
ساغر: نمیشه اول صدای باب اسفنجی رو چند بار تو گوشش پخش کنیم تا وقتی که اون خروسا رو میارین؟!
حنانه: بیا صاحب کامنتو اصلاً بیاریم اینجا! اسمش چیه... آها هلو!
آلبالو: عاقا صبر کنید ببینم! اول باید منطقی ترین و عالی ترین راه رو انتخاب کنیم!
آریانا: آ بارکلا! یعنی اول دروغاشو پخش کنیم!
آلبالو: آرهههه!
سوزان: نخیرررررر اول موهاشو از ته می تراشیم!
ناگهان بلوط و الینا عربده شان در می‌آید: ساکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت!
همه از ترس چند سانت به عقب می روند!
کارگردان: کات!
فیلم بردار فیلم را متوقف می کند
الینا: الان داشتی فیلم می گرفتی؟!!!
دنیل: از همون اول هم گفتم اکشن!
الینا:

***
الینا کمدش را زیر و رو می کند تا بلاخره هدفون آبی رنگش را میابد.
جانان در را باز می کند و بعد از خمیازه ای بلند مدت نگاهی سرسری به اتاق می‌اندازد.
- یا خدا، بازار شامه!
الینا مسواکش رو توی کمد جا داد: آره داشتم دنبال هدفونم می گشتم.
روی کاناپه دراز می کشد که جانان داد زد:هیییییی بیا اینجا وسیله هاتو جمع کن فقط مسواکتو برداشتی!
-همونقدر هم زحمت کشیدم
-الینااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا!
آلبالو و آریانا وارد اتاق می شوند.
هردو: الینا آکوماتایز شده؟!!
جانان: نه بابا فقط یکی به من بگه چرا باید با خانم بی نظم هم اتاقی بشم
الینا به صورت نشسته می شیند: خیلی هم دلت بخواد
-نمی خواددددددد
- به من چهههههه
جانان ساک مشکی رنگش را برمی‌دارد: من رفتم پیش یگی
-به سلامتتتتت
جانان در را محکم پشت سرش بست و بعد الینا، آریانا و آلبالو در اتاق تنها می شوند.
آلبالو و آریانا به سمت الینا هجوم بردند:میگم کامنت اولیه خیلی فوق العاده‌س اول اون!
- نه نه اول نظر سوزان جون!
- نههههههه حداقل کامنت هلو جون!
الینا که فقط شاهد نبرد این دو بود کلافه بلند شد و گفت: بزنین بریم.
هردو:

الینا: گایزززززززززززززز!
- ها!؟
-یکم آروم باشین همه شونو اجرا می کنیم!
آن دو از یکدیگر جدا شدند.
***
بلوط: کجاست؟؟
ساغر: زیرزمین!
پالن: اونجا چکار می کنه؟!
ساغر: خودم اونجا به صورت نامحسوسی اتاق مخفی شکنجه درست کردم، چون نصف وسیله های شکنجه‌م توی اتاقم جا نمیشد.
همه با دهن باز نگاهشان را به او می دوزند:نه بابا!
ساغر لامپ زیرزمین را که سوسو میزد را روشن می کند و بقیه را به درون هدایت می کند.
لایلا به زنجیر بسته شده بود!
لایلا: می خواین چکار کنین؟ چشامو می خواین در بیارین؟! خار بکنید تو پام؟ از غذا محرومم کنید؟! ناخنام رو می خواید بکشید؟؟؟!
تارا: راستش قصدش رو داشتیم ولی تا اون حد پیش نرفتیم... 
الینا: ولی یک چیز خیلی بهتر اوردیم.
موبایلش را در می آورد و لایو زنده می گیرد: سلامممم! ما تو زیرزمین هستیم و آماده ی آماده برای شکنجه کردن گلا!
به پیام های پی در پی بازدیدکنندگان خیره شده بود:
- بکشینش!
- سس فلفل تند بریزید تو چشاش!
- چراااااا! منم ای کاش پیشتون بودم و شکنجه‌ش میدادم
- با موتور سیکلت از روش رد شین!
-بچقارونینش!
-پک و پوزشو بهم بمالین!
بلوط به گوشی نگاهی می اندازد و با حیرت می گوید:شوخی می کنی؟ توی یک دقیقه صد و دوازده نفر بازدید آنلایننن!؟!
- هر چی نباشه شکنجه‌ش تاریخیه!
هدفون را روشن می کند و روی گوش های لایلا قرار می دهد.
الینا: کلو جان؟
-اوکیه!
صدای گوشی اش را تا ته بالا می برد و بعد...
هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه
ساغر: خدایی؟! صدای باب اسفنجی؟!
- به قول کامنت هلو جون، خنده ی انگلیسیش قابل تحمل تره، دوبله فارسیه.
بعد دو ساعت و نیم بلاخره هدفون را از روی گوش های لایلا بر می دارند.
لایلا نفس نفس زنان و با قیافه ای مچاله به اعضای حاضره نگاه می کند و آنها را مشغول خوردن پاپ کورن می بیند.
- شماها دیوونه اید!هدفتون چیه!؟
ساغر به ناخن هایش نگاهی انداخت: فکر کردی اگه ما بریم تو دنیای شما و بهشون دروغات رو لو بدیم، حرفمون رو باور می کنن؟ بنابراین به شرط اینکه دروغات رو لو بدی می ذاریم بری!
لایلا پوزخندی می‌زند: خب از اول می گفتین، هر کاری بگید می کنم ولی منو شکنجه نکنید!
بلوط از جا می پرد: هر کاری؟؟!
لایلا: آره هر کاری!
بلوط: باید شرارت رو کنار بذاری و دیگه دروغ نگی و از آدرین دوری کنی و دیگه به دخترم طعنه نزنی و اذیتش نکنی و از همه بابت دروغات یک عالمه عذرخواهی کنی!
لایلا: هوف... قبولش سخته ولی باشه! 
آلبالو: آ آ! به همین راحتیا ولت نمی کنیم روباه.
یک شئ گرد مانند را به طرف دست لایلا برد به صورتی که با دست لایلا تماس پیدا کند.
آلبالو: این یک دستگاه تشخیص دروغه! بلوط یک بار دیگه حرفت رو تکرار کن!
بلوط: فقط قسم می خوری که دیگه کاری به کار آدرین نداشته باشی و دروغ گفتن رو ببوسی بذاری کنار و بعد بذاری همه درست زندگی خودشون رو بکنن! و با هاکماث هم همکار نمیشی!
لایلا که از جمله ی آخر بلوط جا خورده است، آب دهانش را قورت می‌دهد.
آلبالو: لایلا؟ جواب؟
لایلا: ... باشه... قسم می خورم... قول میدم...
الینا: که چی؟
لایلا: که کاری به آدرین و مرینت نداشته باشم و با افراد شرور همکاری نکنم و ریاکاری رو کنار بذارم!
ناگهان دستگاه دروغ یاب شروع به قرمز شدن می کند: خطا! خطا! ریا!
آلبالو دستگاه را از لایلا دور می کند:بفرما!
لایلا: اصلاً مگه دستگاه تشخیص دروغ هم داریم؟! همچین چیزی وجود نداره! 
آلبالو: از تکنولوژی عقب موندی.
الینا که هنوز در حال گرفتن لایو بود، نفرین های بازدیدکننده‌ها توجه‌اش را جلب می کرد.
الینا: پالن اینو بگیر.
پالن ضامن گوشی الینا شد و الینا پاهای لایلا را بست و او را وارونه کرد.
الینا: یگانهههه بیا این تشت آب رو کمک کن بیاریم.
بعد از کمی یاریگری، الینا طناب دستش را آزاد می کند و لایلا با سر در تشت آب فرو می رود.
بعد طناب را می کشد و لایلا سرفه زنان می گوید: هیچ وقت هیچ وقت کاری که گفتین رو نمی کنم.
الینا در کمال خونسردی دوباره طناب را آزاد کرد و بعد از چند ثانیه آن را بیرون کشید.
لایلا: هه! فکر کردید می تونین با اینکارا...
الینا طناب را آزاد کرد و لایلا زیر آب قلقل می کرد.
طناب را بالا اورد و لایلا که آب در دماغش رفته بود سرفه میزد.
الینا: هنوزم نمی خوای اینکارا رو انجام بدی؟
لایلا: نــــــــــــــــــــه!
ساغر دستش را روی شانه ی الینا گذاشت و سرش را به چپ و راست تکون داد.
الینا:آه... اوکی یه روش دیگه
ساغر رو به پالن سرش را تکان می دهد و پالن هم همینطور.
دست و پای لایلا را باز می کنند.
لایلا: آخیش بلاخره سر عقل اومدین.
کلویی با نیشخند بزرگی که به اندازه ی نردبون روی لبش خودنمایی می کرد گفت: حالا بماند.
و همه از اتاق بیرون رفتن و از پنجره به داخل نگاه کردند.
لایلا با حالت سوالی به دخترا نگاه می کند.
صدف با لبخند شیطانی بندی را می‌کشد و دریچه ی کوچکی باز می شود.
لایلاعقب عقب می رود و داد میزند: می دونستم از اول هم می خواستین با شیر و ببر تیکه پارم کنین.
آریانا: یه چیز بهتررررر
لایلا آنقدر عقب رفت که به دیوار خورد.
ناگهان دو خروس از دریچهبیرون می پرند و زمین را نوک می زنند.
لایلا نفس حبس شده‌اش را بیرون می فرستد و پوزخندی می زند:خروس؟
پالن: خروسای معمولی نیستن که!
لایلا کاملاً نزدیک خروس ها رفت:سلام خروسا، بیاین منو بخورین! هه خدایی این دیگه چی...
که دو خروس با چشم های آتیش گرفته روی لایلا پریدند و نوک نوک و چنگالش کردند.
لایلا که به در و دیوار می خورد، نفرین هایی زیرلب برای خودش می کرد.
پالن در حال فیلم گرفتن بود و سریع پیام هایی که با سرعتی در ثانیه فرستاده می شدند را می خواند.
*چند دقیقه بعد*
خروس ها کارشان ر انجام می دهند و سپس به لانه‌شان بر می گردند.
همه وارد اتاق می شوند و خون دماغ لایلا فوران می کند.
الینا: هعییییی این تسلیم بشو نیست که!
هلو(یکی از بازدید کننده هاست😁) با گونی وارد صحنه می شود.
هلو: باید گشنت باشه
گونی‌اش را روبروی لایلا قرار می دهد.
لایلا مشکوکانه به هلو می نگرد: نکنه توش مار افعیه؟!
هلو: قطعاً نیست.
لایلا گونی را باز می کند و با پوست های پرتقال مواجه می شود.
قادر به حرف زدن نشد و هلو سریع پوست های پرتقال را به خوردش داد!
لایلا که می خواست بالا بیاورد، بلافاصله روی صندلی بسته شد!
سوزان ماشین ریش تراش را در دستانش می فشرد: واییییی چقدر منتظر این روز بودممممممم!
سوزان آرام ماشین را به سر لایلا نزدیک کرد که لایلا بالا اورد و بعد از چند سرفه گفت: نـــــــــــــه! ترو خدا به موهام دست نزنین! باشه باشه قبول! قسم می خورم به جون خودم میگم خواهش می کنم دیگه بسه!
و بعد زد زیر گریه.
سوزان ماشین ریش تراش را خاموش کرد و گفت: آفلین دختر خوف! حالا رو به دوربین بگو!
و بعد الینا لایو دیگری پخش کرد.
اینبار دست و پاهای لایلا باز بود.
لایلا:س...سلام.
کمی اشک ریخت و ادامه داد: بچه ها من خیلی متأسفم! من دروغ گفتم که مچم درد می کرد و همیشه تظاهر به کارای غیرقابل تصوری می کردم! من واقعاً متأسفم! از همتون عذر می خوام! من رو بخاطر همه ی دروغ هام ببخشید! من گناهای غیرقابل بخششی دارم! واقعاً معذرت می خوام! از همه عذر می خوام.
الینا لایو را تأیید کرد و بعد از چند دقیقه بازدیدشان رکورد زد.
بلوط دریچه ای باز کرد و گفت: بیا! حالا می تونی بری!
لایلا کمی به عقب رفت و خیلی زیرکانه و آرام چیزی را که در دست پالن بود را لمس کرد و بعد در دریچه پرید و به دنیای خودش منتقل شد.
ساغر: آخیششششش خیلی وقت بود که همچین شکنجه ی خوبی نکرده بودما
الینا ترسیده عقب می رود: مگه کیا رو شکنجه کردی؟
ساغر: آممم یکیش همین دنیل خودمون بود که جز آخرین شکنجه هایی بود که روش اجرا کردم، قبلیاش هم بماند
و لبخند دندون نمایی زد.
همه خندیدند اما بلوط فقط خیره به گوشی‌ الینا بود.
پالن: چیزی شده؟
بلوط: لایلا...
همه: لایلا؟
بلوط غرشی کرد: لایلای الاغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ!
همه چشم هایشان گرد شد: چی شده؟!
بلوط گوشی الینا را نشانه گرفت را به بقیه نشان داد: انتظار چی رو داشتین؟؟؟!
الینا به گوشی اش که در دست پالن بود نگاهی انداخت و در کمال تعجب دید که ویدئو حذف شده!
الینا: یعنی بعد از اون همه بازدیدی که خورد حذف شد؟!
بلوط: کار لایلایه!!
پالن حیرت زده گفت: یعنی وقتی حس کردم یکی داره گوشی رو لمس می کنه...
همه هینی کشیدند و با یکدیگر فریادی سر دادند!
سوزان: می دونستم! می دونستم این آدم بشو نیست!
جانان و یگانه که از خشم داشتند فوران می کردند گفتند: می کشمش!
الینا که داشت تیک عصبی میزد گفت: خدا مرگش بده!
ساغر که به مرز جنون رسیده بود گفت: چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟! می دونستم باید از اول می کشتیمش! می دونستمممممم!چراااااااااا نکشتیمششششش؟!
انگار از اینکه گذاشه بودند لایلا فرار کنه بزرگترین جرم دنیا بود!
***
- ای خداااااااااااااااا بلوط بیا بیرونننننن
- بلوطططططططططططط! اون قضیه رو ول کن! باور کن لایلا اونقدرا هم مهم نبود! آمار بازدیدمون دوباره به حالت اولش و یا حتی بهتر برمی گرده! 
- بلوط باز کن درووووووووو!
الینا به پیشانی اش زد: فکر کنم برای کسی که مدیریت برنامه ها رو دوشش باشه یکم بده... بچه ها باید تلاش کنیم آمار بره بالا!
ساغر: اما چطور؟
پالن با نگرانی گفت: بیاین اول حال بلوط رو خوب کنیم!
الینا: فکر کنم تنها چیزی که حالش رو خوب می کنه موفقیت دوباره مونه!
ساغر: فعلاً شبه، بیاین بریم بخوابیم یک فکری بعداً راجبش می کنیم. همه امشب رو اینجا می خوابیم اوکی؟
همه: اوکی!
همه به سمت اتاقاشون رفتن.
*نیمه شب* 
آکوما و اموکی از پنجره ی باز اتاق بلوط وارد شدن و توی تبلت بلوط رفتن.
- اویل منیجر(مدیر شرور:|)، از رفتن طعمه ی توی دستت عصبانی و ناراضی هستی؟ من به تو قدرتی میدم که بتونی طعمه‌ت رو برگردونی!
- اما آمار شرکت... صبر کن ببینم، هاکماث! چجوری قدرتت وارد این دنیا شده؟!!
- قدرتی که بهت میدم رو قبول کن! می تونی با قدرتی که بهت میدم شرکت و آمار موردنظر خودت رو برگردونی!
- نههههههههههه!
- قبولش کن!
*چند ثانیه بعد*
همه به خواب فرو رفته اند و ساغر که با بلوط هم اتاقی بود، مدتی‌ست که در اتاق الینا به سر می برد.
ناگهان در اتاق می شکند و دختری با چهره ای آشنا وارد می شود.
الینا که چرک لای چشم هایش بهش اجازه ی دیدن نمی داد داد زد: کیه؟! چی شده؟!
کمی چشم هایش را می مالد و به ساغر نگاه می کند که او هم به الینا می نگرد.
الینا: اینقدر میشه سروصدا نکنی؟!
ساغر: من فکر کردم تو داشتی تو خواب لگد می پروندی!
- همه چیز رو به روال عادیش بر می گردونم!
همه از دادی که از تو راهروی خروجی می آمد بیدار شدند.
پالن: اون دیگه چی بود؟
نارسیس: آشنا بود
آریانا:یعنی کی بود؟!
همه به طرف زیر زمین رفتند و با چهره ی دختری لاغر اندام با ماسک زرشکی رنگ روی صورتش مواجه شدند که داشت وارد دریچه ی تلپورت میشد!

 


هاکماااااااااااااااااااثثثثثثثثثثثثثث!
همه: عاقا این دیگه چی بود؟!!!یعنی چی؟
بلوط گوش الی را می پیچاند: دقیقاااااااااااااااااً این چی بود؟؟؟
اهم بله این مصاحبه ی ویژه بود درست دیدین اصلاً هم با داستان دیگه ای اشتباه نگرفتمش ولی توی پارت بعد واقعاً یک مصاحبه ی درست و حسابی خوهیم داشت!
از همه ی کسایی که ایده ی شکنجه دادن متشک...
*چماقی در پوزش می خورد*
اهم دیگه من میرم.
*وجی موتور را راه می اندازد*
فعلاً عزیزاننننننننننن
*انواع و اقسام وسیله ها به طرفش پرت می شود*