The power of love/p14
به سمت سالن رفتن...
مرینت ازین که دستشو دور بازوی آدرین حلقه کرده بود خیلی خجالت میکشید...سرخ شد...به اطراف نگاه کرد و آلیا رو دید که بهش خیره شده بود و داشت اداهایی در میوورد که ظاهرا درحال سفارش کردن مرینت بود! با دستاش اداهایی درمیوورد که "حول نکنیا!" "آدرین مال توعه" "حواسشو جمع کن" .. و ازین حرفا!
همینطور که دست در دست هم به وسط سالن رفتن...آدرین گفت-میدونی مرینت...اینو گفتم با من برقصی که واقعا به آدم احساس آرامش میده! درضمن ، خیلی قشنگ میرقصی!
مرینت واقعا نمیدونست چی بگه! خیلی دودل بود و خودشم نمیدونست چرا...این دفعه قرمز شدنش واسه چیه؟
به سختی گفت-م..م..ممنون آدرین همچنین...
خودش نمیدونست که چرا دستپاچس! اما بنظر خودش هر چی بود بخاطر این نبود ک آدرینو دوست داره...حس میکنه...حس میکنه بخاطر اینه که نمیتونه انتخاب کنه...انتخاب کردن...واسه کسی مثل مرینت...واقعا سخته! مخصوا تو این شرایط ناجور!
یه جمعیت وسط سالن! سالن بزرگ! سالن خیلی خیلی بزرگ! آهنگ پلی شد...آره...همون اهنگی که برای آدین و مرینت آشناست! آهنگی که...تو جشن کلویی پلی کردن...بهترین دوستش تو نیویورک با گیتار زدتش! و...کلا...اهنگی که خیلی دوستش داشت...آهنگی که براش آرامش بخش بود
لباس صورتی مرینت و لباس مشکی آدرین؛ باهمدیگه شروع به رقصیدن کردن...
آدرین دستاشو دور کمر مرینت حلقه کرد و سرشو آروم رو شونی های مرینت گذاشت...مرینتم دستشو دور گردن ادرین حلقه کرد و چونشو رو شونه آدرین گذاشت...هر دوشون آرامش خاصی داشتن...اینا...اینا همون لیدی باگ و کت نوارن که دارن باهم میرقصن! آدرین آروم درگوش مرینت گفت-خیلی قشنگ میرقصی پر...چیز یعنی مرینت
مرینت هم تو اون زمان آرامش داشت و آروم گفت-توعم همینطور آدرین...
برق ها خاموش شدن...همه همچنان میرقصیدن و غرق عشق بودن...اما...اما مرینت یهو ایستاد...آدرینم همراهش استاد و تو چشماش که تو تاریکی به سختی دیدع میشد نگاه کرد...گفت-مرینت، چیزی شده؟
مرینت نمیخواست چیزی بگه...اما...اما بغض تو گلوش نمیذاشت...انقدر وحشتناک گریه اش گرفته بود که خودشم نمیدونست چرا...
دلیل اینکه مرینت گریه اش گرفته بود و نمیخواست واکنشی انجام بده این بود که آدرین اونو یاد کت نوار مینداخت...کسی که هیچوقت به علایقش و عشقش نسبت به لیدی باگ یا همون خودش اهمیت نداده بود...تحمل نداشت...
گذاشت بغض گلوش رها شه...
یهو زد زیر گریه...آدرین که گیج و با ناراحتی به مرینت نگاه میکرد و بعد دست به کار شد...
مرینت بدون توجه به آدرین و کس دیگه ای رفت و به بیرون سالن رفت...آدرین اول تعجب کرد و بعد همراهش رفت و رفت...تا اینکه دید مرینت کنار آبشار نشسته و داره گریه میکنه ؛
آدرین به آرومی کنار مرینت نشست...تو اون فضای تاریک...، دستشو رو شونه های مرینت گذاشت و گفت-چرا داری گریه میکنی؟
مرینت که همچنان در حال هق هق کردن بود فین کرد و گفت-ل...لطفا تنهام بذار...خوا...خواهش میکنم
آدرین گفت-مرینت...لطفا...من میتونم کمکت کنم خواهش میکنم...اگه چیزی داره اذیتت میکنه بهش بگو...اگه رازه یا اتفاق بدیه...من کسیم که همه چی رو نگه میدارم چه غم چه شادی چه راز
مرینت گفت-ت...تو لطف داری اما...میدونی...
من کسی رو که دوستش دارم...اون...ببین...او...اون...خیلی بهم اهم...یت میده اما...من.............
ادامه نداد و دوباره شروع کرد به هق هق و گریه...آدرین برای اینکه حال مرینتو بهتر کنه و همینطور که کاملا میتونست احساسات این دختر با دل پاک که ناراحته رو درک کنه گفت-ببین...میفهمم چی میگی اما...اما اگه هر اتفاقی هم بیوفته...تو بدترین شرایط! اون...اونی که میگی پیشته! هر اتفاقی واسه تو بیوفته اون به حسی که نسبت بهت داره پایداره! اون هنوزم دوستت داره
مرینت بهت زده به آدرین نگاه میکرد...مرینت که چیزی نگفته بود! پس آدرین اینارو از کجا دروورده بود و میدونست؟!
آدرین هم همینطور...اما چون حس میکرد لیدی باگ همین حسو بهش داره...اینارو گفت و اصلا ازین بابت تعجبی نداشت...هر چند یک درصدم شک نکرد که مرینت لیدی باگه!( :| )
☆☆☆☆☆☆
"سلام...آم...اگه این پیاممو دریافت کردی...که امیدوارم بکنی...بیا همون جای همیشگی"
پیام رو سند کرد و یویوشو بست و نشست...منتظر موند تا بیاد...همینطور امیدوار بود که بیاد...
بعد از رقص دوبارشون بعد از اون گریه و زاری دوباره رقصیدن و برای آدرین کاری پیش اومد و رفت...مرینتم ازین فرصت استفاده کرد که تبدیل شه و کنار کت نوار باشه...
صدای یویوش اومد! یه پیامی براش سند شده بود! اونو باز کرد و خوند : "مای لیدی😻اوکی تا چند دقیقه دیگه میرسم پیشت❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤"
برای لیدی باگ تعجبی نداشت که هر وقت اون و کت باهم چت میکنن ، کت نوار انقدر قلب براش میفرسته...هر چی نباشه کت نوار عاشق لیدیه و برای بدست اوردنش هر کاری میکنه! هر کاری!
خلاصه که کت نوار اومد...یواش یواش پشت لیدی باگ رفت و کنار گوشش خیلییییی آروم گفت-مای لیدی
لیدی باگ درجا پرید و جیغ بلندی کشید و بهت زده به کت نوار نگاه کرد! تو دلش گفت : این دیگه چه گربه ی نفهمیه؟؟!(وای عر😂)
کت نوار خودش از ترس عقب رفت و گفت-ب..بانوی من ببخشید من نمیخواستم بترسی درضمن من زی...
-نمیخواستی بترسونیم؟؟! پس هدفت ازین کار جی بود؟؟!
-ب..بخشید دیگه...
جلوی لیدی باگ اومد و دستاشو گرفت و گفت-میبخشیم فرشته کوچولو؟
لیدی باگ...یلحظه به یچیزی فکر کرد که میخواست عملیش کنه! نمیدونست چرا! یعنی میخواست چیکار کنه؟؟! انجامش داد! سرشو نزدیک صورت کت نوار کرد و لپشو بوسید و گفت-بیا اینم برای تو (اوه مای گااااااااد(مثلا من ننوشتم😂))
کت نوار با اینکه تعجب کرده بود ، صورتشو نزدیک لپ لیدی باگ کرد و بوسیدتش و اونم بلافاصله گفت-اینم برای فرشته کوچولوم:) (عرنسمثمسمصمشپ)
لیدی باگ سعی کرد جلوی خودشو بگیره! که انقدر خجالتی شده و نمیتونه جلوی گونه های سُرخشو بگیره! نشست و گفت-وای خدااااااا
کت نوار بلندش کرد و خندید...بعدش لیدی باگ دوباره غمگین شد...
کت نوار با تعجب به لیدی باگ نگاه کرد و گفت-ما...مای لیدی چیزی شده؟م..من کاری کردم که ناراحت شی؟؟؟!
لیدی باگ آروم گفت-انتخاب کردن سخته...
کت نوار گفت-هوم؟
لیدی باگ نتونست دووم بیاره و شروع به گریه کردن کرد! بلند گفت-کت! نمیتونم انتخاب کنم! نمیتونمممم!!
آروم ادامه داد-م...من با یکی امروز رقصیدم و...نمیدونم که...
کت نوار انگشت اشارشو رو لب لیدی باگ گذاشت و گفت-شششش! میشنوی؟
لیدی باگ گفت-چ..چیرو؟
کت نوار ادامه داد-قدرت عشق من نسبت به تو رو!
لیدی باگ تعجب کرد و قبل ازینکه چیزی بگه کت نوار گفت-صدای قلبمو...
دست لیدی باگ رو ، رو سینه اش گذاشت و گفت-اینجا...دقیقا همینجا!
لیدی باگ نمیدونست چی بگه...اشک تو چشماش چمع شد...کت نوار دست لیدی باگ رو محکم تر گرفت و گفت-لیدی...چیزی شده؟؟! ن..ناراحت شدی؟؟؟
لیدی باگ نمیدونست چی بگه!!! فقط گفت-ک..کت
-ج..جونم لیدی باگ
-بهم فرصت میدی؟؟
-فرصت...فرصت چی؟
لیدی باگ چیزی نگفت و تقریبا سرشو تو سینه ی کت نوار کوبید! گفت-هیچی...
یکی از دستاشو دور گردن کت نوار حلقه کرد و یکی دیگرو آزاد گذاشت...کت نوارم که دید اینطوره دستشو دور کمر لیدی باگ حلقه کرد و با یه دست دیگه دست لیدیو گرفت و گفت-خب، اون پسره جنتلمن تورو اینجوری گرفته بود؟؛)
لیدی باگ بهت زده نگاهش کرد و گفت-جان؟
و کت نوار آروم گفت-نشنیدی باگبو؟؟!؛)
لیدی باگ عقب رفت و دست کت نوار که دور کمرش بود رو عقب کشید و گفت-عه نکن قلقلکم میاد!
کت نوار نگاهی انداخت و گفت-پسسس قلقللللکت میادددد؟؟؟( کرم ریز😐 )
لیدی باگ که متوجه هدف کت شده بود سریع دوید و دوید و از کت دور شد...کت نوارم دنبالش رفت و با خنده گفت-ولیسا فرشته کوچولو!( لیتل آنجل😍) نمیخوام کاری کنممممممممممم
لیدی بگ داد کشید-میدونم هدفت چیهههه!
کا نوار پرید و با یه حرکت رو لیدی باگ افتاد و شروع کرد به قلقلک دادنش! لیدی باگ فقط میخندید و سعی داشت کت نوارو از خودش دور کنه-..بسه دیووووونه عهههه نکن نکننننننننن
-نشنیدم باگبو!
-کت تروخداااا ک...کت کت کتتت بسه دیگههه
کت نوار از روی لیدی باگ پاشد و گفت-خوش گذشت؟
-لیدی باگ عصبی و با خنده بهش نگاه کرد و گفت-دیوونه!
-درسته!
-چی؟
-درسته من دیوونم...دیوونه توعم!
لیدی باگ لپاش سرخ شد و گفت-عااا...چیزه...پاشو بریم چیز کنیم...یعنی بشینیم یجا یکم باهم...صحبت کنیم
کت نوار تایید کرد و پاشد و دست لیدی باگ رو آروم کشید تا پاشه!
☆☆☆☆☆☆
باهمدیگه نشسته بودن که کت نوار گفت-میگم...تاحالا خواب دیدی شادوماث رو شکست داده باشیم؟
لیدی باگ کمی فکر کرد و گفت-نه اما...اما کاش این اتفاق بیوفته که بتونیم شکستش بدیم یا...
-یا خودش بیاد آتش بس!
-اهوم دقیقا! با اینکه هیچوقت این اتفاق نمیوفته!
کت نوار یکم به لیدی باگ نزدیک تر شد و گفت-اما میدونی...از بعدش میترسم...
-چ..چرا؟
کت نوار کمی غمگین شد و دست لیدی باگ رو گرفت و گفت-ازینکه بعدش دیگه نتونم ببینمت!
لیدی باگ با تعجب گفت-ک..کت نه نه نه! نه ما همیشه باهم وقت میگذرونیم بعدش اوکی؟ اصلا به این فکر نکن! تروخدا ما همیشه باهمیم خب!؟
ازینکه لیدی باگ انقدر تاکید داشت و خودشم نمیخواست این اتفاق بیوفته برای کت نوار عجیب بود...گفت-امید دارم که بازم همو میبینیم!
-البته که میبینیم پیشی کوچولو!
.
.
-لایلا این راهش نیست!
-ور ور ور ور ور! انقدر زر نزن(شرمنده چون رفتارش اینشکلیه😐) تا نکشمش راضی نمیشم!
-اما خودت گفتی صبر کنیم!
-هههههه گمشو اونور، بذار کارمو بکنم
تفنگ رو بسمت لیدی باگ و کت نوار اشاره گرفت، امیدوار بود به همون کسی که میخواست بخوره! آره لیدی باگ! فیلیکس که نمیخواست نقشه شادوماث خراب شه اما موفق نشد جلوشو بگیره!
-کارت تمومه لیدی باگ! ایندفعه میخوری...خوبم میخوری!
صدای شلیک تفنگ اومد! تا کت نوار و لیدی باگ میخواستن به اون طرف نگاه کنن...تیر به مقصدش رسید...
به مقصد اصلی ، به هدف اصلی لایلا رسید!
آنچه خواهید خواند:
-درحالی که بغض گلوش داشت خفه اش میکرد بازم داد میکشید و میگفت-نجاتت میدم فرشته کوچولوم دووم بیار!
-چطور میتونم به تو اعتماد کنم؟؟؟!!! اگه اذیت شه چی؟؟؟!!
-چرا باید اذیتش کنم وقتی خودمون جزو هولدور های میراکلسیم گربه ی احمق؟؟!
دلت میاد کامنت ندی؟T-T💜🌍