ازت متنفرم دوست دارم پارت ۸
قبلش یه توضیحی از پارت های قبل بدم.
الان ادرین برای بستن قرارداد نیاز به یه مترجم داره برای همین دوباره از مرینت کمک میگیره برای بار دوم😄 بریم برای خوندن داستان🎀
هیچ از منت کشی خوشش نمی آمد ولی به هر حال پای
قرارداد میلیون دلاری وسط بود و کاریش نمیشد کرد.منشی
را گرفت و گفت همان دختر دیروزی را برای قرار شام
امشب باخبر کند...
دختر خوشگلی بود و شاید میشد کمی با او تفریح کرد.البته
که هیچ وقت دوست نداشت روابطش را قاطی مسایل شرکت
کند.
ساعت سه با مانی قرار داشت و وقت نمیکرد برای ناهار به
خانه برسد.سر راه کنار یک رستوران پارک کرد و پیاده
شد...هنوز کتش را نپوشیده بود که صدای گاز موتوری که
هر لحظه نزدیکتر میشد، هشیارش کرد و خود را داخل
ماشین پرت کرد...
موتور سوار که کلاه بر سر داشت از کنار ماشین رد شد و
او پلاکش را همان موقع حفظ کرد...
از حرص و عصبانیت نفس نفس میزد...
نامرد بود اگر دنبال این قضیه را نگیرد...
بالاخره کتش را پوشید و پیاده شد.آنقدر کله شق بود که
همانجا بماند و تا نهار خود را کامل نخورد هم از آنجا
نرفت...
مانی با دیدن قامت ادرین از جایش بلند شد و صمیمانه شانه
هایش را در بر گرفت.
_پسسسسسر...خیلی خوشحالم میبینمت.
ادرین هم با لبخند دستی روی شانه اش زد:منم
همینطور..
مانی او را به طرف مبلمان اداری چرمش،راهنمایی کرد و
پرسید:چی میخوری؟چای ،قهوه یا نسکافه؟؟
_یه نسکافه ی غلیظ لطفا...
مانی تک خنده ای کرد و به منشی دو فنجان نسکافه و یک
کیک سفارش داد...
_خببب..از خودت بگو،چی شده راهت طرف رفیقی افتاده که
سال تا ماه سراغشو نمیگرفتی؟
_خودت که باید بدونی.بیچاره شدم..
مانی شوکه شد:چی شده پسر؟من دو ساله که ازت خبر
ندارم...
ادرین آرنج هردو دستش را به زانوانش تکیه داد و
دستانش را میان موهایش چنگ کرد:از کجا شروع
کنم...؟اونقدر مشکلاتم زیادن که دیگه بریدم...باید کمکم
کنی قبل ازینکه پدرم فراموشی کامل بگیره درمان بشه...
چند تقه به در خورد و منشی سینی را روی میز گزاشت و با
اجازه ای گفت.عقب گرد کرد و بیرون رفت
مانی از جایش بلند شد و کنار ادرین جای گرفت.هنوز در
بهت بود،چه چیزی باعث شده بود ادرینی که به زمین و
زمان فخر می فروخت و از قدم هایش زمین را به لرزه در
می آورد ،این حال را داشته باشد.
دستش را روی کتف ادرین گزاشت:اول نسکافه تو تا
داغه بخور بعد از هر جا که دوس داری شروع کن...
ادرین به پشتش تکیه داد و نگاهش را به سقف:چهارسال
پیش وقتی از آمریکا برگشتم فکر میکردم ،دیگه یه نفس
راحت میکشم و شرکت خودم رو راه میندازم.بس بود تنهایی
تو غربت...بعد از این همه خوش گذرونی وقتش بود بیام
پیش خانوادم...
ولی وقتی به خودم اومدم که دیگه هیچ اثری از اون خانواده
نمونده بود.....
#مرینت
صبح زود الیا من را به شرکت رساند و خود به دانشگاه
رفت.قبل از رفتن یک سوت کشدار زد و با گفتن:ای جووون
؛بخورم من شوما رو ...من را به خنده آورد و گازش را
گرفت...
چتری های بلندم را زیر مقنعه فرستادم و سعی کردم لبخندم
را قورت بدهم ،که نگاهم در دو چشم مرموز و کنجکاو گره
خورد...یک لنگ ابرویش بالا رفته بود و به لبهای رژ
خورده ام که به خنده مزین شده بود مینگریست...
((مرینت جان بسه ادامه نده))
سلام کردم و او سری تکان داد و بی حرف بعد از اسکن
زیر چشمی ،سرتا پایم راهش را کشید و رفت...
نفسی گرفتم و مصمم به طرف شرکت قدم برداشتم...
بهترین طرح های زمستانی ام را آورده بودم..
به همکارهایم سلام کردم و پالتوی پاییزی ام را آویزان...
سعی کردم کنفرانسی که آماده کرده بودم را به یاد بیاورم...
فایلهایم را دم دست گزاشتم و فلش مخصوص را برداشتم..
همراه همکارهایم به اتاق کنفرانس رفتیم و همه منتظر آمدن
رییس شرکت بودیم...
احتمالا آن پیر خرفت را امروز میدیدم((گابریل رو میگه))، وشاید هم آن گرگ
کوچکش ((اریا یعنی داداش ادرین رو میگه))که تا به حال خبری از او نبود...
صدای قدم های محکمی به گوش رسید و همه ی کارمند ها
از جایشان بلند شدند.
من هم به تقلید بلند شدم
باز هم همان مرد دیروز...
به غیر از او حسابدار شرکت که شنیده بودم پسر عمویشان
است و وکیل شرکت هم پشت سرش آمدند.
با دست به صندلی ها اشاره کرد و بعد از نشستن او ،بقیه
هم نشستند..
ظاهرا امروز هم قرار نبود آن کفتار پیر را ببینم...
((گابریل بیچاره😂))
سعی کردم بر اعصابم مسلط باشم.
میز جلسه بسیار طویل بود و روبه روی صندلی هر کدام از
کارمندان یک میکروفون کوچک سیاه نصب شده بود..
بعد از یک سری مقدمه چینی گفت:خب ،ما اینجاییم که
برنامه های شمارو برای زمستونی که تا دوهفته ی دیگه
میرسه رو ببینیم..
بی شک خودتون میدونید اخیرا شرکت یه کم درجا زده ؛ولی
من از شما میخوام همت کنید و مثل همیشه این شرکت بزرگ رو رو روی پا بیارین...میبینم کارها و تلاشاتونو...اگر
کلکسیون زمستونی امسالمون هم مثل کلکسیون پارسال
امتیاز بگیره،همتون پاداش خوبی پیش من خواهی داشت و
کسانی که بیشترین نقش رو داشته باشن همراه من به
مزایده ی قبل از بهار پاریس میان تا کلاس ها و دوره های
حرفه ای رو به صورت رایگان آموزش ببینن...بسم الله...
و بعد به صندلی اش تکیه داد و منتظر اولین کنفرانس
شد...
از لای طرح های مردانه چند مدل انتخاب کرد و نوبت به
مدل های زنانه بود.بعد از ارام نوبت من بود.
کنفرانس ارام تمام شد و من میکروفونم را کمی جلو
کشیدم...
نگاه جدی و مستقیمش را حس کردم و سعی کردم تأثیر
گزار ترین کنفرانس عمرم را به نمایش بگذارم
نمونه ها هرکدام روی مانیتور به نمایش درآمدند و من در
مورد هر کدام ریز به ریز توضیح میدادم..
و در آخر اضافه کردم:من از بین تمامی طرح ها میخوام یک
طرح رو به عنوان طرح سال بهتون پیشنهاد کنم..
و از جایم بلند شدم..
صدای پاشنه ی کفشهای کاربنی براقم روی سرامیک ها
خودم را هم به لذت و احساس قدرت وا داشت.
به طرف مانتیور رفتم و طبق درخواستم نمونه طرح ویژه ام
نمایان شد..و همزمان خانم بوستیه نمونه ی مخصوص مدلم
را که دیشب بعد از دیدن فیلم ،آن را تا صبح با الیا کامل
کرده بودیم ؛آورد.
به طرف اگرست برگشتم و نگاه سوپرایز شده اش را شکار کردم.
پالتو را از کاور بیرون آوردم و تن مانکن چوبی کنار
مانیتور کردم..
جمع در سکوت فرو رفته بود..ومن توضیح دادم:
این مدل با پارچه ی ایرانی دوخته شده و خزش هم از
خرازی سر کوچه تهیه شده...
این فقط یک نمونه برای بهتر دیدن مدل هست و تمام پستی
بلندی های که باید داشته باشه..
عینا میبینم به خاطر ضخامت پارچه، پالتو ها بیشتر یا گشاد
دیده میشن و یا تنگ که دکمه هاشون در حال ترکیدن
باشه...حقیقتش رو بگم.تا به حال جز پالتو هایی که از
کشور های دیگه وارد میشن هیچ پالتو و لباس زمستونه ای
ندیدم که روی تن خوب بشینه و ما زنها همیشه دوس داریم
اگر چه زیبا هستیم،همیشه زیبا تر به نظر برسیم..
اما زمستون که میرسه..همگی زیر پوشش ضخیم پالتو ها
پوشیده میشن و کسانی که دستشون به نمونه های خارجی نمیرسه مجبورن ایام سرد رو مثل عذر میخوام؛یه خرس
قطبی بگذرونند...
حرفم اینه...با یه پارچه ی گرم و مناسب و البته برش کار
های ماهر توجه بانوان رو بیشتر به لباسهای این فصل جلب
کنیم..
بهترین نوع پارچه برای کشور ترکیه هست و با یک قرار
داد میشه بحث پارچه رو تموم کرد اما برش کار های شرکت
ما نیاز به یک آموزش مخصوص به این فصل دارن.
و برای پیشرفت بیشتر، من پیشنهاد میدم با کیف و کفش
چرم(....) قرار داد ببندین و مدل های پالتو و بارونی رو با
بوت ها و چکمه های اونا تطبیق بدین...
این شرکت طی سال های اخیر حتی در کشورهای خارجی هم
اسم در کرده و بی شک اگر کیف و کفشاش با نمونه های
برند ما دیده بشن برند ما نه در سطح کشور خودمون ،بلکه در سطح کشورهای همسایه و حتی جهانی مطرح میشیم و....
- یه لحظه....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
چطور بود؟
به نظرتون کی پرید وسط حرف مرینت؟
امیدوارم خوشتون اومده باشه.
برای بعدی: ۴ کامنت⚘