💔tumor💔غده پارت ۸
ممنونم
لوکا:خواهش میکنم راستی
ب...بله
لوکا: این شماره منه فردا زنگ بزن میام دنبالت
نه...آخه
لوکا:اما و آخه نداره دیگه بگیرش فردا باهم میریم پیش دوستم باهاش حرف میزنیم برای ماشین
واقعا ممنون چطوری میتونم این لطفتو جبران کنم
لوکا :این حرفا چیه برو الا خانوادت نگرانت میشن
به هر حال بازم ممنونم
رفتم تو و درو با پام بستم بسته ها چند تاشون خالی نشده بود ساعت حدودای شیش عصر بود مایکل هم ساعت یازده میاد پس تا اون موقعه کلی کار میتونم بکنم اول از همه یک شام درست میکنم توی یخچال که نگاه کردم قارچ و مرغ داشتیم یکم فکر کردم به این نتیجه رسیدم که کک او ون درست کنم ولی سیر و پیاز نداشتیم چون لباسامو در نیاورده بودم از توی کوله پشتیم کیف پولمو ورداشتم و رفتم پایین توی ساختمون دختر صاحب خونمونو دیدم و بهش سلام کردم جوابمو داد و خیلی بی حوصله رفت طبقه بالا من و مایک یک واحد آپارتمان کوچیک کرایه کرویم اول که کلا نمیخواستم بیام وقتی جسیکا و آعون راضیم کردن خواستم بیام خوابگاه ولی مامان بابا همش نگران بودن که نکنه حالم بدبشه برای همین مایکل رو فرستادن باهام آپارتمانی که توشیم کلش مال یک خوانوادست که تاجرن ولی دخترشون تنها اینجا زندگی میکنه به سوپر مارکت رسیدم یک بسته پیاز و یک بسته سیر خریدم داشتم یکم خرت و پرت هم برداشتم با چند تا چیپس که باز میشه مایکل چند ساعت سرم غر بزنه داشتم از فروشگاه میومدم بیرون که محکم خوردم به یه نفر بلند کردم دیدم کلی کتاب و دفتر و وسیله ریخته روی زمین وقتی نگاه کردم دختر صاحب خونه رو دیدم
واقعا متاسفم
_نه اشکالی نداره
کمک کردم وسایل رو جمع که برگشت سمتم و گفت ببخشید من شما رو جایی دیدم ؟
همینجوری که کاغذ هارو جمع میکردم گفتم مستاجر جدیدتونم
_اوه من جدیدا اصلا حواس درست حسابی ندارم
نه عیبی نداره
_خونه میری؟
آره
_خوب باهم بریم
چرا که نه
کولشو روی پشتش جابه جا کرد و یک کش مو در آورد همینطوری که موهاشو میبست گفت اسمت چیه
مرینت مرینت دوپانچنگ
_منم کاگامی توسروگی هستم
از چه اسم قشنگی این اسم ژاپنیه؟
کاگامی: آره مادر من ژاپنی بود برای همین اسم منم ژاپنی گذاشتم ...
احساس کردم از یک چیزی ناراحته برای همین پیشتر نپرسیدم ازش
کاگامی:راستی گفتی مستاجر جدیدی پس تازه اسباب کشی کردی میتونم کمکت کنم توی چیدن وسایلتون آخه من خیلی امروز بیکارم
چرا که نه
رسیدیم خونه کاگامی رفت بالا تا وسایشو بزاره و یک لباس عوض کنه منم تو این فرست وسایل شامو درست کردم و گذاشتمش یک گوشه تا یک ساعت دیگه تفتش بدم کاگامی اومد پایین حدودا دوساعت کارای خونه طول کشید البته به لطف کاگامی اگه نبود من خودم تا فردا هم نمیتونستم وسایل رو جمع و جور کنم شام رو آوردم با کاگامی خوردیم که کاگامی پرسید ظهر تو با یک پسره که دوچرخه داشت اومدی خونه
آ..آره چطور مگه
کاگامی:میشناسیش
نه راستش فقط ماشینم پنچر شده بود کمکم کرد ببرمش تعمیر گاه
کاگامی:اوه
چطور مگه؟
کاگامی:چیز خاصی نیست
باشه
فکر کنم دوباره ناراحت شده بود منم بیخیال شدم که یک دفعه پرسید مرینت ما دوستیم؟
معلومه
کاگامی:دوستا راز نگهدار همن
بله
کاگامی:ببین مرینت تو تنها دوست منی میتونم باهات درد و دل کنم ؟!
چرا کنه به من اعتماد کن عزیزم
کاگامی رفت روی مبله نشست منم رفتم کنارش نشستم
کاگامی:چند سال پیش وقتی که سال اول دانشگاه بودم به اسرار مادرم رشته شمشیر زنی رفتم ولی چون خیلی به موسقی علاقه داشتم و پدر مادرمو راضی کرد که د کنار درسم کلاس ویالون برم به شرطی که به درسم لطمه نزنه دنبال آموزشگاه بودم چند تا از کلاسای عمومیمون با بچه های باله یکی بود از چند تا از بچه ها شنیده بودم یکی از دختر های باله گیتار کار میکنه رفتم پیشش و ازش پرسیدم کدوم آموزشگاه میره اونم گفت که برادرش تمام ساز هارو آموزش میده و پیش برادرش گیتار رو یاد گرفته گفتم استاد برادرش کی بود کفت پدرشون قبل از جدایی از مادرشون بهش یاد داده و پدرش جگت استونه...
همون خاننده راک معروف ؟
کاگامی:اهم پدرمو به زور راضی کردم رفتم پیشش جلاسات همینجوری میگذشت ولی یک اشتیاق تو وجود من رو وادار به رفتن بیشتر پیشش میکرد کم کم عاشقش شدم و قتی بهش گفتم اونم همین حسو به من داشت یک سال گذشت که لوکا ازم خواست باهاش ازدواج کنم به پدرم گفتم اول مخالفت کرد ولی بعد گفت اگه به تونه خودشو ثابت کنه مشکلی نداره و مخالفتی نمیکنه ازش پرسیدم چطوری گفت که براش یک کنسرت جور میکنه باید به بهترین شکل خودشو ثابت کنه شب کنسرت شد به جرعت میتونم بگم که نصف شهر اومده بودن یک ساعت دو ساعت ساعت همینجوری میگذشت ولی از اون خبری نبود بهش زنگ که زدم گوشیش خاموش بود فردای اون روز به خونشون رفتم ولی خواهرش گفت که نمیخواد منو ببینه داغون شدم چند ماه بعد مامانم رو از دست داد افسرده شدم اومدم اینجا تا امروز که دیدمش
لو..لوکا؟!
کاگامی:آره
اما چرا !
کاگامی:نمیدونم
راستش شاید یک دلیلی داشته
کاگامی: چه دلیلی میتونه داشته باشه
من خودم عاشق یک نفر بود اما مجبور شدم ترکش کنم
کاگامی:چرا!
چون مریض بودم نمیخواستم اون به خواطر مریضی من آسیب ببینه...
شب کاگامی پایین موند و....
*****************************
ایزی ایزی تامام تامام😃😁
🖤💖☻💕💣💓🎩👜🐃🐷🐬🐙🦂🌸♠️🎀🇰🇷 تم سیاه و صورتی تقدیم به بلینک ها و بلک پینک