*مرینت*

تند تند صبحانه رو خوردم وسایل رو برداشتم رفتم بیرون خواستم پامو از در حیاط بزارم بیرون که بادیگارد آدرین جلومو گرفت نه تورو خدا الا نه 

میشه برم

سایمون:نه

خیلی رک بود:|

بردم سمت ماشین هوفف الا چه کار کنم یکم به عقلم فشار آوردم که ببینم آدرین الا چه کلاسی آها فهمیدم الا کلاس زبان چینیه که معلم میاد خو...

ببخشید مگه معلم نمیاد خونه؟!

یکدفعه مانیتور جولوم روشن شد و ناتالی زاحر ش  که گفت خوب آدر...منم جیغ زدم که یک جوری نگاهم کرد

ناتالی:چت شده آدرین

ه..ه..هیچی

ناتالی:خب معلم زبان چینیت به دلیل شکسته شدن پاش نمیتونه بیاد و باید بری خونش و بعدشم برای نهار بای خونه و غروب هم جلسه عکاسی داری

او..با...باشه

دیدم که ماشین داره میره سمت محله چینی ها وای نه من زبان چینی بلد نیستم و صد درصد گم میشممممم مگه با مترو تنها راهشه بلخره به کلاس رسیدیم وقتی که رفتم تو یک خانم خیلی جوان اونجا نشسته بود که زمانی که دیدمش تعجب کردم این معلم آدرینه بهم برخورد:| خدایشش توقع داشتم مرد باشه لعنتی چقدرم جزابه شیطونه میگه یک نیشکون از خودم گرفتم آخه دختر این فکرا چیه تو یک دختری یعنی خاک توسرت ها هوفف رفتم نشستم کنارش یکم که درس داد به ساعت نگاه کردم دخترا الا حنما رفتن و آدرین یا همون منو بردن پارک پس بهترین وقته 

ببخشید من میتونم برم دستشویی؟

خانم دونگ(مدیونید فکر کنید از باغ شهاب سنگ اسم ورداشتم😐😂):میتونی بری 

ممنونم

آروم رفتم گوشه حیاط خونه خیلی بزرگی بود برای همین رفتم پشت حیاط و تبدیل شدم و بعد از روی دیوار رفتم ولی الا نمیتونم لیدی باگ باشم برای همیگ سریع به حالت عادی در اومدم یکم فکر کردم وایستا ببینم من الا آدرین آگراستم اگه یک قدم وردارم کلی آدم میریزه دنبالم برای همین از فروشگاه یک کلاه آفتاب گیر قرمز خریدم و پوشیدم و کاملا لبشو آوردم رو صورتم و به سمت مترو رفتم سوار مترو شدم سه ایسگاه دیگه باید خط عوض میکردم برای همین گفتم یکم خودمو با گوشیم سرگرم کنم وقتی گوشی رو دیدم فهمیدم گوشی آدرینه هوف با اینکه فضولیم گل کرده ولی ولش گذاشتمش تو جیبم  چند بار زنگ خورد ولی جواب ندادم  و بیخیالش شدم خط رو عوض کردم و رفتم سوار مترو شدم چون جا نبود سر پا وایستادم توی ته واگن و به میله دست گرفتم اوف چقدر گرمه جهنم و ضرر کلاه و در آوردم و شروع کردم به باد زدن خودم که چشمم به اونیکی واگن خود که دخترا داشتن با لبخند تا بنا گوش باز به من نگاه میکردن واه اینا چرا اینجوری نگاه میکنن وایستا ببینم من الا آدرینم اینا هم آدرین که مرینته باهاشونه بدبخت شدم یکدفه من یا همون آدرین منو دید و یکی رد تو پیشونیش یک لحضه با هم چشم تو چشم شدیم بعد هردومون نشستیم کف واگن ها من دودستی زدم تو سر خودم وای بدبخت شدم اگه دخترا بهش گفته باشن اون هم همه چیز رو فهمیده باشه چی میفهمه و منو مسخره میکنه وبعد میره با کلویی یا لایلا اااا ازدواج میکنه  نه نه نه

^آدرین^

وای نه مرینت رسما بدبخت شدم ن ...ن... نکنه رفته باشه توی گوشیم و فهمیده باشه من روی لیدی باگ کراش دارم واییی اون للا تو بدن منه یک دختر در بدن یک پسر از همه این چیزا فاجعه تر اینههه رسما بدبخت شدم

آلیا:مرینت پاشو چرا تو و آدرین اینجوری میکنید 

چیزه هیچی نیست امم یعنی اه

آلیا:میدونن میدونمممم پاشو نگاه داره پیاده میشه ما هم پیاده شیم

مگه نمیخواستیم بریم پارک

الکسیس:الا که آدرین بیرونه نه

منظو...

میلن: بدوووو

آلیا و میلن دست منو کشیدن و مستقیم پرتم کردن سمت بدن خودم بعنی مرینت که خوردم بهش و هردومون افتادیم البته به سبک بیش از حد خجالت آوری سریع خودمو نو جمو و جور کردیم که آلیا اومد دست انداخت کردن مرینت و گفت چخبرا آقا آدرین چی شده از این ورا 

دست منو کشید و گذاشت تو دست مرینت هردو با حالت بیش از حد خجالت زده  ای و یک لبخند زورکی با هم دست دادیم دخترا جیغ کشدن و جفتمو تو به زور بردن سمت چپ که دیدم میخوان ببرنمون پیش آندره واقعا این دخترا غیر قابل درکن 

رز:میگم زن بزنیم پسرا بیان

میلن:موافقم بیاین بریم اونور همشون رفتن اونور که آلیا یک لبخند ژکوند روبه من زد و خواست بره مرینت دستشو گرفت و گفتن آلیا اونجور که فکر میکنی نیست

آلیا:چی؟

مرینت در بدن آدرین:من آدرین نیستم

آلیا:پس فیلیکسی یا داداش دوقولو آدرین-_-

مرینت:نههه

راست میگه اون آدرین نیست منم مرینت نیستم 

آلیا:ها

مرینت:نگاه کن

واقعا میخوای بگی

مرینت:نه نمیتونم از این موضوع مگه خجالت آور ترم هست البته نه اینکه تو منظورم آد یعنی چیزه اههههههه

آلیا:میگید چتونه؟!

*********************************

برا بعدی ۴ تا😘💕

💓💗💖💕💙💓💗💖💕💙💟💞🗨💨💦💭👓💥💢💤🐵🐒🐱🦄🐾🦕🦖🐳🦈🐠🐠🐬🐋🐡🐝🐜🐛🦂🍉🍈🍅🍓🍒🍡🍥🍤🍣🍢🍠🍡🥟🥠🥡🍵🥢🥋🎎🎍🌬🌞💒🌁🏫🚂🚄🚅🚇🚆🚲🛴 واین تم هم مخصوص اوتاکاها🤗