ویرایش کردم ببینم فونتش بزرگ میشه یا نه


-مای...مای لید...

لیدی باگ با تعجب بهش نگاه میکرد و چیزی نمگفت یعنی چیزی نداشت که بگه...نمیدونست کجائن و خودش کجاست و اینجا چیکار میکنه؟! چرا خوابیده؟! کت نوار اینجا چیکار میکرد؟!!! یعنی ممکنه چیز هایی که فکر میکنه به سرش اومده باشه؟؟؟!!!!!!!! یعنی ممکنه دلیل اینجا بودنش بخاطر چیز وحشتناکی باشه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چیزی که داشت فکر میکرد خیلی فجیح بود اما...اما حق داشت! هر کی هم جاش بود انقدر حیرت زده میشد و به همچین چیزی فکر میکرد! تازه هنوز به این مطمئن نیست که کت نوارو دوست داره یا نه!

معلوم نیست چطوری پیائو متوجه شده بود که لیدی حالش خوب شده، به داخل اومد و با دیدن این دو نوجوون که چند متر از هم دورن و چشمای لیدی باگ داره از حدقه در میاد، براش چنان عجیب هم نبود...سعی کرد خونسرد باشه که رو این دوتا هم تاثیر بذاره، گفت-اوه! لیدی باگ! حالت خوب شده!!!!

لیدی باگ دهنش کاملا قفل بود و مثل ماهی باز و بسته میشُد، دستاش میلرزیدن و پاهاش جرمشو نداشتن! لیدی باگ فقط نگاه میکرد و چیزی نمیگفت! پیائو گفت-حق داری لیدی باگ! چیز بدی نیست! برات همه چیو توضیح میدیم باشه؟؟

کت نوار دستشو به طرف لیدی باگ دراز کرد و گفت-ازون تخت بیا پایین، همه چیرو توضیح میدیم

☆☆☆☆☆☆

کت نوار تقریبا همه چیز رو برای لیدی باگ تعریف کرده بود! البته قبل از اومدنش به اینجا رو! پیائو هم برای چیز های دیگه ای رو توضیح داد و همونطور که حالا درحال نوشیدن چایی بود، به لیدی باگ و کت نوارم تعارف کرد اما هردوشون با جمله ی "نه، خیلی ممنون" سعی کردن قانعش کنن،  پیائو و دوستاش و کل افراد این مکان برخلاع رسم و رسوم افراد خارجی تعارف میکنن و فکر میکرد لیدی باگ و کت نوارم درحال تعارف کردنن! خلاصه که بیخیال شد و خودش مشغول نوشیدن شد...همه چیرو تعریف کرد و لیدی باگ که هنوز در تعجب بود ، درحالی که هنوز هم صداش میلرزید گفت-ر...دارین راستشو میگین دیگه؟؟؟!

پیائو با سر تایید کرد و گفت-چدا باید دروغ بگیم! ما جزو هولدر هلی میراکلسیم دختر!!! تو مارو نمیشناسی و باید خیلی راجبمون بدونی! ما چند هزار ساله زنده ایم! چند هزار سال!!!!!

کت نوار گفت-لیدی باگ...الان ج..جاییت درد میکنه یعنی...درد نداری؟ اصلا چیزی ازونموقع یادت میاد...فقط به من راستشو بگو ها باشه؟؟

لیدی باگ با تعجب به کت نوار و بعد به پیائو نگاه کرد...دستشو پایین تر از قلبش گذاشت و یذره فشار داد...صورتشو چروک کرد و برای اینکه بهشون بگه که درد نداره خودشو کنترل کرد و گفت-آی..نه!

-لیدی!!! گفتم راستشو بگو دیگه!

-خب...یه کوچولو!

-مطم...مطمئن مطمئن؟؟!

-آ..ره!

کت نوار بی توجه به دروغ های لیدی باگ به پیائو نگاه کرد و پیائو گفت-میتونین خلوت کنین، آها راستی! لیدی باگ یه یک ساعت بعد باهم دررابطه با چیزایی حرف میزنیم

☆☆☆☆☆☆

پشت اون مکان که میشه گفت قصر! یه رودخونه با یه فضای سبز بود! البته یه مکان قدیمی بود که سالهاست این فضا، همون فضای سبزو دلنشینه! کت نوار و لیدی باگ اونجا رفتن و لیدی باگ با تعجب به اطراف نگاه کرد...کت نوار بعد از چند ثانیه ، لیدی باگ رو بغل کرد که باعث شد لیدی باگ چشماش کاملا گرد شه!

کت نوار همونطور که بغلش کرده بود گفت-نمیدونی نبودنت چقدر برام بد بود که...انگار شکنجم دادن...تو مراقب خودت نیستی لیدی باگ...تو داری ضعیف میشی...مدتی که بگذره میبینیم ضعف کردی...به خودت برس ، خوشحال باش ، بخند ، با دوستات برو بیرون ، با خانوادت خوش بگذرون ، اگرم دوست داری باهام بگرد اما مراقب خودت باش...دفععات بعد وقتی رفتیم گردش نمیذارم تنها باشی...نه اینکه تو همیشه باهام تنها بمونیا ، فقط سالم باش..

صداش لرزون تر و پراضطراب تر شد که باعث میشه قلب هر کسی بسوزه!-من نمیخوام دوباره ببینم صورتت سفید سفید شده باشه و چشمات بسته باشه...این برام یه کابوسه کوچولوی من...یه کابوسه! چرا مواضب نیستی...

یاد موقعی افتاد که صدای تیر اومد و به لیدی باگ برخورد کرد ، نمیخواست دوباره بیاد تو ذهنش...ادامه داد-همه میخوان انتقام بدبختیاشونو ازت بگیرن ، میخوان اذیتت کنن! لیدی، بهم قول بده! قول بده! قول قول قول بده که مراقب خودت باشی! بذاری مراقبت باشم! التماست میکنم!

از بغل لیدی باگ بیرون اومد...متوجه شد که لیدی باگ گریه اش گرفته بود ، البته خود کت نوار هم چشماش پر اشک بود و حالا انگار خالی شد! خالیِ خالی! با دستاش، دستای لیدی باگ رو گرفت و گفت-ازینجا هم حس میکنم که چقدر سرده!

و حالا لیدی باگ...قلبش گرفت! ناراحت ناراحت! نه بخاطر چیز دیگه ای! بخاطر اینکه چرا انقدر کت نوار رو منتظر گذاشته که کت نوار هنوزم صبوره! کت نوار بهترین فرد ممکن براش بود اما...اما نمیتونست از فکر آدرین بیرون بیاد اما هر چی باشه ، با بودنش کنار کت یه دنیاست

به کت نوار نگاه کرد و تو چشماش زل زد! کت نوارم تعجب کرده بود! دستاشو از دست کت نوار کشید ک رو صورت کت نوار نشوند و گفت-میشه انقدر مهربون نباشی؟(TT〰TT)

کت نوار با تعجب نگاه میکرد و بعد دستشو رو دست لیدی باگ که رو گونه اش نشسته بود گذاشت و چشماشو بست...

بعد از چند دقیقه...

یه مدت خیلی کوتاه...

بازون شروع به بارش کرد و کت نوار و لیدی باگ از هم جدا شدن، بارون انقدر شدید بود که موهای کت نوار و لیدی باگ کاملا خیس شده بود!

کت نوار از سر و صورت خیس لیدی خنده اش گرفت و گفت-خب دیگه، بریم تو؟!!

لیدی باگ سرشو به معنی اوکی تکون داد و باهم به داخل رفتن،

☆☆☆☆☆☆

پیائو گفت-خب همینا!

-آره همینا! که یکی از شماها اومد و منو اورد اینجا!

لیدی باگ با تعجب گفت-یعنی من...اوه!

کت نوار گفت-خب میدونی خیلی اونموقع دردناک و وحشتناک بود برام اما...وقتی اون یاروعه اومد و منو اورد اینجا خب، با بودن پیائو به اینجا اطمینان پیدا کردم و امیدوار شدم برمیگردی(💜)

-بیقراری های این همکارت چیزی بیشتر از عشق بود میدونی!

-آم خب کت نوار خیلی لطف داره و...

در باز شد و یکی با شتاب به داخل اومد و گفت-کسی که به لیدی باگ تیر زد رو پیدا کردیم!

☆☆☆☆☆☆

درحالی که انگشتاشو با خشم به دسته ps4 میزد ، بُرد و پاشد و بلند جیغ زد-هاااا! کِی اوووو! گیم اوورررررررررر، بوووویاااااااااا

فیلیکس که از دست لایلا بخاطر این خونسردیش اعصابش خورد شده بود با شتاب دسته رو از دستش کشید و گفت-روانی ما یه موضو...

-عههههه نق نق نق نق ! میگم کسی نمیفمهمه منم این همه ملت اینج...

حالا هرچی! نگو نگفتم!

☆☆☆☆☆☆

-شب بخیر لایلا! بخواب!

لایلا رو تخت نشست و پتو رو رو سرش کشید و دراز کشید...کم کم به خواب رفت

کمی بعد احساس کرد کسی داره به شیشه ی  اتاق رو با ناخوناش چنگ میزنه! با اضطراب به اطراف نگاه کرد اما سعی کرد زیاد محل نذاره و دوباره چشماشوو بست....دوباره صدا اومد و لایلا با غر غر پاشد و درحالی که دوباره اون صدارو میشنید ترس وجودشو پر کرد و آروم آروم بسمت پنجره رفت...چیزی که دید باعث شد بدجوری جیغ بزنه و قبل ازینکه کسیو بیدار کنه، اون شخص شیشه رو شکوتد و به جلو اومد و دهنشو گرفت و گفت-هیسسسسسسسسس! چخبرته وحشی؟!!!

لایلا درحال تقلا کردن بود و سهی کرد بفهمه شخص کیه که دید اون شخص کت نواره! دیگه تقلا نکرد و جیغ جیغ هم نکرد! کت نوار دستشو از دورش برداشت و گفت-میدونی واسخ چی اینجام آره دختره ی وحشی؟؟!!!!! میکشمت با دستای خودم...

لایلا خندید...باعث شد که کت نوار حرفش نصفه نیمه بمونه و گفت-به چی میخندی؟!!! بلخره همه میفهمن تو چه آدم پست و وحشی ای هستی! به همه ثابت میکنم!

لایلا درحالی که میخندید نزدیک تر شد و کنار گوشش گفت-آره من بودم...حالا چیکار میخوای بکنی؟؟؟

 


شت😐

واحاییییی خوشگل بیددد؟!!! راستشو بوگین، آفرین

آنچه خواهید خواند: 

-قسم میخورم همچین کاری نکردم!

بارون شدیدی گرفت و همه چیرو با خودش حمل کرد!

دلیل اینکه زیاد بارون بارون میکنم اینه که بارون اومد خدااانسمسپسجسمسنسممسشمشجشمسمث

و به سوالمم جواب بدین ممنان💜〰🌚

بای بای🌍💜