my kitty in the night/part7
پلیس ها دست مرینتو گرفتن و وارد ماشین پلیس کردنش!!!!
_ولی من قسم میخورم که اونو نکشتم!!!باور کنید
_همه ی کسایی که قاتلن همینو میگن ولی میتونی تا موقع اعدام شدن حرف بزنی کسی جلوتو نگرفته!!
یک دختر مو قهوه ای و با چشمای سبز پشت دیوار ایستاده بود بعد از رفتن ماشین پلیس اومد بیرون و خودشو نمایان کرد یک لبخند شیطانی رو لب داشت
لایلا همکلاسی مرینت و ادرین بووود!!
پیچیده بود نه؟؟ بزارید براتون روشن کنم
وقتی که لایلا کت نوار و مرینتو با هم دید یه نقشه ای تو سرش بود اون نقشه هم این بود که دو نفر رو پیدا کنه که به مرینت تیر بزنه ولی تیر به کت نوار خورد و وقتی دنبال جسدش بودن پیداش نکردن!!
و از اونجایی که مرینتو دیدن تو خیابون دنبال یک نفر هستش سعی کرد تعقیبش کنه که دنبال چیه یا واسه چی کمک میگیره!!
خودتون میدونید لایلا دروغگوی خوبیه پس میتونه با دروغ گفتن همه رو جذب خودش کنه و فریب بده وقتی دید مرینت با ترس از اون کوچه اومده بیرون رفت داخل کوچه و با ادرین مواجه شد دنبال چند نفر گشت تا ادرینو ببرن بیمارستان
اون دو نوجوونی که گفته بودم بخاطر لایلا رفتن اون سمتی چون لایلا بهشون گفت یه نفر تو اون کوچه تیر خورده یه دختری به اون تیر زده من نمیتوتم اونجا برم چون قلبم درد میکنه تحمل دیدن این صحنه هارو ندارم شما میتونید برید؟؟
اون دو نوجوون به هم دیگه خیره شده بودن و بعد به لایلا نگاه کردن لایلا اهمیتی نداد و به حرف خودش ادامه داد _ این بیمارستان معروف و بزرگ تو پاریس هست میتونید به اونجا زنگ بزنید تا ماشین امبولانس بیاد
اونا هم با کمال میل جواب مثبت دادن و رفتن به اون سمت!!!
سوال اصلی اینجاست برای چی مرینت بخاطر ادرین میره زندان؟؟
قبل اینکه اونا ادرینو سوار برانکارد(تخت چرخیه بیمارستان) کنن لایلا داشت میرفت بیمارستان و به مامور اونجا گفت_سلام ببخشید الان دارن یک بیمار رو میارن اسمش هست ادرین اگرست اون دوستمه با هم خیلی نزدیکیم و تیر خورده و کاشکی از اون صحنه فیلم میگرفتم ولی من با چشمای خودم دیدم اون به ادرین تیر زده من دیدم!!! اون دختر بعد از اومدن ادرین ممکنه اینجا بیاد پس لطفا وقتی اومدش بگید ادرین اینجا نیست در غیر این صورت ممکنه نقشه های شومی بکشه!!
_اسم اون دختری که تو میگی چیه؟؟نشونه ای داری ازش یا رنگ مو و رنگ چشم و مدل لباسش رو میگی؟؟
_اسمش مرینت دوپن چنگه یه دختر چشم ابی و با موهای ژولیده ی سورمه ایش لباسشم یه شلوار لی صورتی داره یه تی شرت سفید که عکس گل روش طرح شده اره اینا بودن و یه لباس طوسی روشه فقط نزارید نزدیک دوستم ادرین بشه منم باهاش بودمم
ولی اخه برای چی همچین کاریو کرد؟!؟! یعنی اینقدر ظالم و بی رحم بود؟؟
به هر حال اون به قولش عمل کرد!! به مرینت گفته بود که تو دام من افتادی!!
******
صبح شده بود...
از خواب بیدار شد و دید تو اتاق عمل هست!!!
سعی کرد بلند شه ولی هم سِرُم بهش وصل بود هم خیلی بدنش درد میکرد!!
_ لعنتی من اینجا چیکار میکنم اوه نه مری مریی مرینتتت؟!
در باز شد و یک پرستار وارد اتاق عمل شد
_وای خدای مننن باورم نمیشه!! بلاخره بهوش اومدید اقای دکتر اقای دکتر ادرین اگرست او...اون بهوش اومدههههه
ادرین با تعجب به پرستار نگاه کرد دکتر هم بعد از دیدن ادرین تعجب کرده بود و خوشحال شده بود
_باورم نمیشه یه روز دیگه مرخص میشی فقط باید یکم استراحت کنی و همینطور ممکنه پلیس بیاد و ازت چند تا سوال بپرسه!!
_پلیس؟؟؟
_اره چون تیر خورده بود
_من؟؟تیر خورده بودم؟؟ وای نه من باید برم پیش دوستم او..اون تنهاست!!
_نگران نباش دوستت تورو نجات داد رفت چند نفرو خبر کرد خیلی مراقبت بود!
_واقعا؟ یعنی حالش خوبه؟؟
_اره حالش خوبه
اصلا دکتر میدونه ادرین کی رو داره میگه یا سر خود داره حرف میزنه؟؟
آره داره راجب لایلا حرف میزنه!!
_هوف خداروشکر چون واقعا خیلی نگرانش بودم!!
_حالا هم استراحت کن پرستار ها هم دارن به پدرت زنگ میزنن که بیاد
_پدرم؟؟ اوه نههه اون نگرانم میشه لطفا زنگ نزنید خواهش میکنم!!!
_مطمئنی؟؟
_اره لطفااااا!!
_باشه بهشون میگم زنگ نزنن
*****
تو خواب و بیداری مونده بودم دقیقا داره مثل کابوسم اتفاق میوفته!!
ادرین اگرست معروف در یک مهمانی با مرینت دوپن چنگ بود و مرینت یه تفنگ دستش بود در صورتی که همه یک تفنگ داشتن ولی واسه مرینت قابل دید بود!!(تفنگ کنار کمربندش بود)و قرار بود مرینت با ادرین برقصه و مردم این خبر رو شنیدن یه نفر که پنهانه ودوست داشت با ادرین برقصه تصمیم میگیره به مرینت تیر بزنه ولی ادرین مرینتو نجات میده هیچ کس این صحنه رو ندیده بود چون مرینت و ادرین تو اتاق غذاخوری تنها بودن اون موقع داشتن با هم دیگه تمرین میکردن!!
ادرین میمیره و همه مرینتو قاتل میدونن!
کابوسم این جوری بود فقط بعدش ترسناک تر از قبلش بود شکنجه شدن، رنج کشیدن و کتک زدن هم جزوش بود!!
میتونست بهترین خوابم باشه ولی چرا اینجوری شد؟؟چرا تو یک روز همه چیزم از دست رفت؟ چرا زندگیم اینجوری شد؟؟ نکنه کابوسم یه نشونه بود و من نمیدونستم؟؟چجوری وقتی سعی داشتم ادرینو نجات بدم قاتل شدم؟؟
و سوال های زیادی بود که ذهنشو درگیر کرده بود اون پشت میله های زندان بود و افکارش نابود شده دیگه هیچ رویایی نداره!! زندان براش مثل قفسی بود که هیچ راه خروجی نداره!! هیچ ارزویی تو دلش نداره!!! هیچ اینده ای برای خودش نمیبینه!! چشماش فقط تاریکی رو میبینه!! انگار اخرین امیدشم از دست داده!! حتی خانوادشم الان پیشش نیستن!!خلاصه که دیگه هیچ دلیلی واسه زنده بودن نمیبینه!!مرگ تهش بود
گوشه ای از قفس پناه برد و به میله ها تکیه کرد! تنها تکیه گاهی که براش باقی مونده!!
چیزی رو به یاد اورد که همیشه کنارش بود یه جواهر و یه موجوده قرمز رنگ!!
اون فهمیده که نه گوشواره داره و نه کوامی
_ن...نههههه تیکیییییی وای نهه دیگه چجوری پاریسو نجات بدم چجوری کت نوارو ببینم نههههه
بعد از کلی گریه کردن وناله برای چیزایی که از دست داده اخرین حرفش رو به زبون اورد
_این دنیا خیلی ظالم تر از چیزیه که فکرشو میکردم!!نمیدونم!!شاید خودم خودمو به این روز انداختم!!
و بعدش زانوهاشو در اغوش گرفت و قطره هایی نگینی از چشمش شروع به ریزش کرد
*****
کوچه شلوغ شده بود چون مرینت گم شده
فقط پدر و مادر مرینت و دوست های مدرسش از جمله الیا داشتن دنبالش میگشتن!!
دوستای مرینت تصمیم گرفتن پیش پلیس ها برن
_ ببخشید میشه کمکمون کنید دوستمون گم شده دو روزه اصلا نیست
_اسم دوستت چیه؟؟مشخصاتشو میگی؟؟
_مرینت.....مرینت دوپن چنگ چشماش ابیه و موهاش سورمه ای و طراح مده ادرین اگرسته!
_واقعا؟؟باشه الان بقیه رو خبر میکنم
_خیلی ممنونم لطف بزرگی کردین در حقمون
دوباره از بی سیم پلیس یه صدایی اومد!!
یکی از پلیس ها پرسید:
_شما گفتید دنبال مرینت دوپن چنگ میگردید؟؟
_اره قربان
_لازم نیست اون پیش ماست!!
_یعنی چی؟! میشه یه عکس ازش بدید؟؟
_باشه
و بعد اتصال بی سیم رو قطع کرد
_چی گفت دنبال مرینت میگرده دیگه اره؟؟
_گفتن الان عکسشو برامون میفرستن
پلیس گوشیشو گرفت تو دستش و عکس رو به الیا نشون داد و پرسید
_دوستت اینه؟
با خوشحالی گفت
_اره ولی اخه اونا چجوری پیداش کردن اه اصلا مهم نیست بریم پیشش
الیا مادر و پدر مرینت و دوستاش رو صدا زد
همشون با هم رفتن اونجا
مادر مرینت گفت:
وای خدایا شکرت که مرینتمو صحیح و سالم بهمون رسوندی خیلی خوشحالم کردی
**********
_من باید حتما مرینتو ببینم پلگ چون نمیتونم تا اون موقع اروم بگیرم!!
_باشه بابا من هر چی بهت بگیم که تو گوش نمیدی!!
تغییر شکل داد و به کت نوار تبدیل شد
و از پنجره رفت بیرون و دنبال مرینت گشت!!
********
زمین سرده!! بخاطر جُرمی که مرتکب نشدم افتادم زندان و قراره بزودی اعدام بشم!!
ایندم دیگه نابود شده چون دیگه اینده ای ندارم
سایه ی کاملا واضح یک پلیس تو کف زندان نقش بسته بود
در میله ها اهسته باز شد و اون پلیس وارد شد مرینت سرشو اهسته کرد بالا با وحشت به پلیس نگاه کرد
_نترس ملاقاتی داری!!
نفس عمیقی کشید و یه نفرتی تو چشماش پدیدار شد از جاش بلند شد و با همون نفرت از کنار پلیس رد شد
مرینتی که همیشه خوشحال بود و با افکار مثبت به دیگران نگاه میکرد الان نفرتی تو وجودش کاشته شده!!
قدم های کوچکی بر میداشت تا به دری رسید اونجا رو باز کرد!!
همه با دیدن مرینت تعجب کردن!!اصلا فکر نمیکردن مرینتو اینجوری ببینن!!
_م...مر...مرینت؟!دخترم این خودتی؟؟
مرینت با دیدن دوستاش و خانوادش هوش از سرش پرید با خوشحالی رفت سمتشو
_مامااان
بعد رو به الیا کرد
_ خیلی نگرانت بودیم اینجا چیکار میکردی؟؟
_قصش یکم مفصله!! بعدا برات تعریف میکنم
_اصلا مهم نیست مهم اینه که تو برگشتی
مرینت با خوشحالی دوستاشو بغل کرد و بعد به کلمه برگشتی فکر کرد و اون لبخند از صورتش محو شد!!
_من میام باهاتون یعنی میخوام بیام
یکی از پلیس ها تا این حرف رو شنیدن سریع اومدن سمتشون و گفت
_مرینت دوپن چنگ که شما دارید ازش حرف میزدید قصد جون یک فرد معروف رو کرده
_چیییی؟!؟!
_مرینت راستشو بگو تو همچین کاریو نمیکنی دیگه درسته؟؟
پلیسه برای اینکه نشون بده وقت مرینت تموم شده دستشو میزاره رو شونه ی مرینه
تو چشمای مرینت اشک جمع شد
_نه نهههه اینطوری نیییست
بعد به در خروجی نگاه کرد!
_ولی واقعا متاسفم اگه کاری کردم سعی نکنید دنبالم برید حتی اگه واقعا اون کارو کرده باشم
یه بار دیگه خانوادشو بغل کرد و همینطور دوستاشو و اخرین کلمه رو بزبون اورد
_من واقعا متاسفم
بعد خودشو کشید بیرون پلیس گفت_ بیا دیگه بریم!!
مرینت اهسته به پلیس نگاه کرد شروع کرد به دویدن!!
از در خروجی رفت بیرون با تمام توان و سرعتی که داشت میدوید!! اشک چشماشو پر کرده بود نمیتونست جلوشو ببینه با وجود یه سنگی زمین خورد و وسط خیابون افتاده!! وقتی که چشماشو باز و بسته میکرد تونست خوب ببینه سعی کرد بلند شه ولی نمیتونست چون پاهاش زخمی بود!!
مادر و پدرش و دوستاش و پلیس جلوی در خروجی ایستاده بودن!! همه با بهت داشتن به مرینت نگاه میکردن انگار نمیتونستن حرکت کنن!!!
از دو طرف دو تا ماشین داشتن با سرعت به طرف مرینت میومدن دیگه نمیتونست تحمل کنه ماشین ها هر لحظه داشتن نزدیک و نزدیکتر میشدن مرینت سعی کرد به کمک دستاش بتونه فرار کنه ولی دیگه کار از کار گذشته بود مرینت بی هوش شده بود
لایلا باز دوباره سر و کلش پیدا شد و پشت یک دیوار پنهان شد و با خوشحالی داشت به مرینت نگاه میکرد
_ارههه چیزی نمونده که دیگه از شرش خلاص بشم!!
مادر مرینت در خروجی رو باز کرد و با گریه داشت میرفت سمت مرینت
اون دوتا ماشینا به هم دیگه برخورد کردن
_نههههههه
خب خب خب بریم سراغ انچه خواهید خواند
آنچه خواهید خواند:
"_اون واقعا مرده؟؟"
"_بله"
"_یعنی میگید جسدش له شده و هیچ اثری ازش نیست؟؟"
"سرشو به نشونه ی تایید تکون داد!!"
کامنت فراموش نشه😐🏹📎
خب دیگه تا پست بعدی خداحافظتون😐🌑☄🎶💖💕👋🔮