ازت متنفرم دوست دارم پارت ۱۱
خیلی آرام به مقصد تجریش میراند.
صدای ضبط ،که موسیقی آرام انگلیسی میخواند را پایین
آورد و زیر چشمی صورتش را دید زد...
سرش در گوشی موبایلش بود.دست راستش روی در ،حایل
شده بود و داخل موهایش فرو کرده بود و با دست چپ
،خیلی جدی چیزی تایپ میکرد...
چپ دست بود؟؟
رایحه ی مالیم و گرمی فضای بسته ی ماشین را پر کرده
بود و او باید چیزی میگفت:
_از کدوم سمت ؟
برای یک لحظه نگاهش روی چهره ی ادرین لغزید:حافظ
و نگاهش را مکث داد...
ادرین برای چند لحظه جوشش چیزی را در شکمش حس
کرد و فورا توجهش را به رو به رویش داد.
_نزدیکیم به هم
مرینت گوشی اش را قفل کرد و داخل کیف دستی اش سراند.
_خونه ی دوستم اونجاست درواقع...
((ادرین بد جور ضایع شد😂))
چند دقیقه بعد ادرین صورتش را کاوید :دود سیگار اذیتت
نمیکنه؟
دخترک کمی در جایش جابه جا شد و سرش را راحت تر به
پشتش تکیه داد:راستش یه کم سر درد دارم..البته عذر
میخوام؛ شما راحت باشین.
ادرین دستش را که میرفت سیگارش را بردارد عقب کشید
وبعد از اینکه مرینت به سمت راست اشاره کرد راهنما زد و
به سمت راست چرخید :اون شرکت رو چطور پیدا کردی؟
_فکر کنم منظورتون شرکت سینانه...
_هیچ طراحی رو ندیدم که برای شرکتش دست به همچین
تحقیقاتی بزنه..چون جایگاهش و سمتش ایجاب میکنه که
سرش فقط تو کار خودش باشه
_پس از نظر شما من زور بی خود زدم؟یا...
ادرین میان حرفش پرید:گفتم که..اگر درست بگی ترفیع
میگیری،حتی اگر طبق گفته های خودت بتونی به طرف
شرکت جذبشون کنی ،یه پاداش خوب میگیری
_ظهر به نظر میرسید حرفای من براتون خنده دار و
نشدنیه....
و با دیدن خیابان مورد نظر گفت:چهار راه بعدی من پیاده
میشم.
نگاه ادرین در یک خط صاف و ممتد،باریک شد:بزار پای
اینکه نشناختمت...
جالب شد..و مرینت به در ماشین تکیه داد و کامل به طرفش
برگشت:الان میشناسین؟
لبهای ادرین کج شد و کج خندی زد:اگر تو بخوای میشه
بشناسم...
اوه...بالاخره حرفش را زد.و منتظر واکنش دختر بود...از
او خوشش میامد و میشد برای مدتی رویش حساب ویژه باز
کرد.
قبل از این ؛ حتی به ذهنش نمیرسید که ممکن است در این
بلبشو بخواهد به بدست آوردن یک زن فکر کند...
چند ثانیه ای گذشته بود و دخترک همچنان ساکت مانده
بود.نگاهش را روی چشمان خاص او لغزاند ؛
حاضر بود قسم بخورد ،برای یک لحظه برق نفرت را در
چشمان دخترک دیده...تنگ و گشاد شدن مردمکش و
نزدیک شدن ابروانش...
تند رفته بود؟
مثل اینکه واقعا تند رفته بود و این حرکت چیپ،واقعا از
ادرین بعید بود.
عادت به عذر خواهی نداشت پس گفت:
_باشه..میتونیم فراموشش کنیم
_عادت دارین اینقد زود حرفتون رو پس بگیرین؟
محکم روی ترمز کوبید..نزدیک بود چهار راه را رد کند.
قیییییژ..ماشین کنار خیابان از حرکت ایستاد.
آرنج چپش را روی فرمان گزاشت و کمی رو به آن رایحه
ی خوشبو خم شد:
_خب...پس منتظرم جواب بدی!
مرینت تکیه اش را از در ماشین گرفت و او هم کمی رو به
ادرین خم شد.
حالا میشد آن لبهای چاک خورده وخوشرنگ را از نزدیک
دید..و حتی بوی خوش شامپویش ..داشت ادرین را مسخ
میکرد.سه شبه...:نمیخوام کارمو از دست بدم...
و از ماشین پیاده شد.قبل از اینکه در را کامل ببندد تیک آف
کشید و از آنجا دور شد...
مرینت به رد لاستیک هایش روی آسفالت نگاه کرد و
خندید...و کاش میتوانست قهقهه بزند.
خون خون ادرین را میخورد.از خودش عصبانی بود...
از اینکه به راحتی کنترل همه چیز را از دست داده بود.
تلفنش را برداشت و شماره ی لایلا را گرفت..هنوز دوبوق
نخورده بود گوشی را برداشت:باور کنم بعد از شیش ماه
بهم زنگ زدی؟
_آپارتمانم!...
و تلفن را قطع کرد.لازم به حرف اضافه نبود.لایلا ،خودش
تا آنجا را پرواز میکرد.
خب اینم از این پارت
ولی ادرین چقدر بد ضایع شد😂
با لایلا هم بعدا آشنا میشید قراره کلی عذابمون بده😐
برای بعدی:5کامنت