کمتر اژ از دو هفته از قتل پنسی ویز میگذشت و هر روز با افرادی که بهش مربوط میشدند بازجویی داشتم.
این آخری بود.
از اتاق بازجویی بیرون اومدم.
_اه.نمیشه یکی دیگه بره بازجویشون؟این یکی خیلی درهم حرف میزد.مغزم تیر میکشه
کلویی کیفش رو برداشت و گفت:
میخواستی واحد تحلیل رفتار رو انتخاب نکنی!
راست میگه.
_هی کلو.میای بریم باشگاه.
لبخند زد.
آره .چرا که نه!بدنسازی اختصاصی؟
لوکا از اتاق کنترل داد زد:
نه نمیتونه بیاد. کار داره
بلند گفتم تا صدام رو بشنوه:
_تو به کارت برس آقای استون!
ساعت اداری روز یکشنبه تموم شده.
کلویی دستش رو روی شونه‌م گذاشت
متاسفم اصلا حواسم نبود.باید بریم دیزاین گل سالن رو انتخاب کنیم.
فکر نمیکردم ازدواج کردن اینقدر لوس باشه.
_اوکی..یه روز دیگه باهم میریم.
میخوام تو لباس ساقدوش زیبا بنظر برسی.پس برو بدنو بساز
خنده‌م‌ گرفت.
_فعلا.
از  دفتر بیرون رفتم.اه.بازم این بارون مزخرف بهاری-تابستونی!الان باید هوا گرم باشه.
به یاد مارک افتادم.نتونسته بودم به جشن فارغ‌التحصیلیش برسم.حتی فراموش کردم باهاش تماس بگیرم.خیلی شرم آوره.
کلاه کاسکت رو روی سرم گذاشتم و سوار موتورسیکلت شدم.دیگه واجب شد بخاطر خیس نشدن لباسم هم ماشین بخرم.باید یه نگاهی به بودجه‌م بندازم.
فلیکس مرموز و رومخ امروز توی استراحت بود.خیلی بی عدالتیه که روز استراحت کسی،دقیقا آخر هفته باشه!
موتور رو توی پارکینگ باشگاه پارک کردم و وارد سالن شدم.
سلام افسر دوپین
ناتالی مسئول ورود و خروج بود
_سلام ناتالی.. چندبار بگم من افسر نیستم.
کارت ثبت نام باشگاه رو به دستش دادم.
پس اگه افسر نیستید چی هستید که میتونید بیاین باشگاه افسران؟
عاشق توضیح دادن برای نوجوون هام.
_من یه مامورم.یه جورایی همون کارمند به حساب میام.افسر ها حیطه کاریشون از ما گسترده تره.اما شغل من رسیدگی به جنایاته،تقریبا کاراگاه محسوب میشم
با لحنی که مشخص بود متوجه شده گفت:
که اینطور.اینم کلید کمدتون
لبخند عریضی زد.کلید رو گرفتم و رفتم توی رخکن.با اینکه بارون میومد اما پیرهنم چنان خیس نشده بود.
لباسم رو عوض کردم و موهام رو از بالا بستم تا مزاحمم نشن.باید یه روز کوتاهشون کنم!بعد از رفتن ادرین این فکر به سرم زد که موهامو از بیخ کوتاه کنم.اما بعدش منصرف شدم.بنظرم دلیلی نداره کسی که افسرده‌س یا شکست عشقی خورده موهاشو کوتاه کنه!اصلا چه ربطی‌به مو داره:/
یادمه ادرین همیشه تاکید میکرد که موهای بلند و باز چقدر بهم میاد.هیجان انگیز ترین حرفش رو روز هالووین،توی جشن مدرسه بهم زد.
روی پنجه ایستاده بودم و توی چشم های ادرین،قطره چشم خونی برای گریم اون روز میریختم.
_آهااا....تموم شد
چندبار پلک زد.
مرینت...مطمئنی کور نمیشم؟
به بازوش زدم
_این مخصوص گریم سینماییه ادرین!نترس.
انگار همه جا خون پاشیده...مور مورم شد.
_اشکاتو پاک نکن.اگه ریخت روی پیرهنت با آب شسته میشه.
جلوی آینه قدی راهرو ایستاد و دوتا دکمه اول پیرهن سفیدش رو باز کرد.
چه وحشتناک شدم!
صورتش رو پنج برابر سفیدتر کرده بودم و طوری کانتور زده بودم که استخونی بنظر میرسید.
_من که فکر میکنم اصلا ‌ترسناک نشدی.
درواقع انگار جذاب تر شده بود.
باید ببینیم نظر خانم مندلیف چیه
دوست داشتم جیغ کشیدن مندلیف رو ببینم،اما خودم رو با این کار‌ مخالف‌نشون دادم.
_نباید بترسونیش
حالا که تو میگی باشه.
از پشت سرم دستش رو دور شونه هام حلقه کرد و سرش رو پایین آورد.
جوابمو ندادی که چرا کاستوم نپوشیدی.امروز هالویینه مرینت.
از توی آینه بهش زل زدم.
_من همینجوریشم شبیه روحم ادرین.فقط‌ کافیه یه ملافه سفید بپیچم دور خودم.اونوقت با این موهای مسخره و به درد نخور کاملا سمبل هالویین میشم.
موهام رو پشت گوشم برد و گفت:
تو خیلی خودتو دست کم میگیری...موهای باز و بلندت،اونقدر زیبات میکنن که وقتی نگاهت میکنم دلم میخواد...اگه دختر بودم چهره تو رو داشتم.
اما اگه من پسری مثل ادرین بودم،گمون نکنم خودم رو انتخاب میکردم.
تازه داشتم بدنم رو گرم میکردم و به چهره زیبای ادرین اون زمان فکر میکردم که...چشمم خورد به فرشته عذابم،فلیکس!این از بخت سیاه منه که دقیقا همون وقتی که انتظار یه چیو ندارم،اون چیز بیاد جلوی چشمم!
داشت پرس سینه میزد.پشیمون شدم که چرا نرفتم باشگاه بانوان.به هرحال اونجا فلیکس رو نمیدیدم.
با کت و شلوار لاغر تر از الان بنظر میاد و احتمالا این بخاطر قد بلندشه.هر بار که قیافه‌شو میبینم،به خودم گوشزد میکنم که شاید اون شبیه ادرین باشه،اما نه موهاش مثل‌اون ابریشمی و طلاییه،و نه چشم هاش مثل ادرین سبز دیوونه کننده.ادرین الان باید خیلی زیباتر از فلیکس باشه.
الان...دارم سر زیباتر بودن دوست پسر سابقم یا همکار جدیدم با خودم بحث‌میکنم؟
بی اراده جلو رفتم و گفتم:
_سلام.
بالاخره باید سلام میکردم یا نه؟اگه چشم تو چشم میشدیم خیلی بد میشد.
وزنه رو رها کرد و من بخاطر صدای بلند کوبیده شدن فلز صورتم رو جمع کردم.
اوه...سلام .خوشحالم که دیدمت.
_باحاله نه؟
چی باحاله؟
_اینکه یه باشگاه مخصوص خودمون داریم!
تک خنده ای کرد و گفت:
او..اره. مثل مجموعه ورزشی واشنگتن نیست،اما باحاله.
مجموعه ورزشی واشنگتن؟حسابی خیت شدم!
مثل کودن ها خندیدم و گفتم:
_اوهوم فرق میکنن دیگه.
چندبار پلک زدم.
_اوکی...باید برم آقای ویجستر... راستی...پنسی ویز با ویجستر کشته شد،نه؟
یه مامور پلیس نباید فامیلیش اسم یه اسلحه شکاری باشه؟
_نه نه نه.. منظورم این نبود... فامیلی جالبی داری.. فعلا
من فقط خواستم سلام کنم اما ناخوداگاه مثل دختر بچه های ده دوازده ساله شروع کردم به وراجی! نمی‌خواستم فکر کنه آدم جالبیه!هنوزم دل خوشی ازش ندارم.با عصبانیت نفسم رو مثل اسب از بینیم بیرون دادم و روی تخته هالتر دراز کشیدم. فقط چهار دوتا وزنه دو کیلویی روش سوار بود. خیلی سبکه اما برای دست گرمی وزن مناسبیه.ده تا میزنم و بعد بیشترش میکنم.
هزار و نه....هزار و ده.
انگار رنگ پوستش از روزی که دیدمش گندمی تر شده!
تو فکر فرو رفته بودم. خواستم هالتر رو روی آخرین شیار نگهدارنده بذارم،اما میله توی دستم سر خورد و با شتاب عجیبی صاف روی لبم فرود اومد.اونقدر فشارش زیاد بود که حس کردم مردم!چشمام سیاهی رفت، کل جمجمه‌م تیر کشید و مزه خون توی دهنم پخش شد.
بعد از سه یا چهار ثانیه تونستم فریاد بزنم. احتمالا دندونام شکستن.
میله هالتر رو از روی صورتم کنار زدم اما نیرویی از روی بدنم بلندش.
با اینکه سرم گیج می‌رفت و تار میدیدم،اما متوجه شدم چند نفری ادورم جمع شده بودند.
از فرط درد اشکم درومد و به اصطلاح،گریه کردم! این اولین بار بود که بعد از سالها جلوی کسی گریه میکردم.
حالت خوبه مرینت؟
یهو چت شد؟
میتونی فکت رو تکون بدی؟
چشمام رو باز کردم. صورت فلیکس،اولین چهره ای بود که چشمم بهش گیر کرد. چون کاملا روبرم ایستاده بود و شونه هام رو گرفته بود. میخواستم جلوی رغیبم ضعف نشون ندم،اما برعکس..جلوش زدم زیر گریه! چون نتونستم یه وزنه چهار کیلوگرمی رو کنترل کنم. با هق هق گفتم:
_دن.دندونام شکستن،نه؟
تصورش حالم رو بدتر میکرد.
هیچی نشده... میشه ازش فاصله بگیرید؟برای نفس کشیدن به احتیاج داره.
بقیه کمی دورتر شدند.فلیکس گفت:
بهتره بری صورتتو بشوری
به سمت سرویس بهداشتی رفتم.قبل از اینکه خودم رو توی آینه روشویی ببینم،دندون های جلوییم رو لمس کردم. خیلی درد داشت،اما ظاهراً هنوز محکم سر جای خودشون بودن.
____________

پارگی نه چندان عمیقی داخل لب بالاییم به وجود اومده بود و خدا رحم کرده بود که دندون ها و فکم سالم بودن.قوطی سرد نوشیدنی رو به عنوان کیسه یخ روی لبم گذاشتم.
فلیکس که انگار حالش از من بدتر بود هر دو ثانیه یه بار میگفت الان چطوری؟؟بازم درد میکنه؟؟سرتو پایین نگیر!
باید اختلال یا فوبیایی با توجه به رفتارش باشه...اما الان اونقدر حالم بده که هیچی به ذهنم نمیرسه،حتی فامیلی خودم!
چرا وزنه ای که برات سنگین بود رو بلند کردی؟
دلم میخواست میله هالتر رو از پهنا فرو کنم توی حلقش.نزدیکترین دمبل دوازده کیلوگرمی که روی زمین بود رو یه دستی برداشتم و گفتم:
_اینا واسه من هیچی نیستن
به دلیل فشار قوطی روی لبم،اصوات ناواضح و بعضا عجیب به گوش میرسیدن.اما مفهوم خودمو میرسوندم.
پاتریسا-که فقط اسم کوچیکش رو میدونم- رو به فلیکس گفت:
هِی..ندونسته قضاوت نکن.بچه که نیست نتونه بلندش کنه!
پاتریسا برخلاف‌ ظاهر دوست داشتنی و بیبی فیسش،کاملا لحن و رفتار مردونه و محکمی داره و من ازش خیلی خوشم میاد.آدم جالبیه.
کاملا ضایع شده بودم. دلم میخواست زمین دهن باز کنه و برم توش.لبم ورم کرد و انگار بهش دو-سه سی سی ژل تزریق شده بود.
_فکر کنم امروز روز من نیست.بهتره برم.
حالت...بهتره؟
با سر تایید کردم.
_متاسفم..نمیخواستم وقتت رو بگیرم.الان باید کلی کالری میسوزوندی!
اصلا حرفشم نزن.ما همکاریم،مگه نه؟
_حتی بیرون از محل کار؟
با لحن تاییدی جواب داد:
جناب بیرون از محل کار.
حس کنجکاویم چشمام رو روی حلقه دست چپش متمرکز کرده بود. هرچقدر با خودم کلنجار رفتم که سوال نپرسم بی فایده بود.
_عممم... یه سوال!
چی؟
من چم شده؟از طرفی دشمن خودم میدونمش ،ولی حالا میخوام سوال پیچش کنم.
_باور کن قصد فوضولی ندارم...تو متاهلی؟
چهره‌ش تغییر کرد. چشم هاش بازتر شدن و ابروهاش پایینتر اومدن.
نـ...نه،نه... یعنی... یعنی بودم
دست راستش رو روی انگشت های دست چپش گذاشت و حلقه رو پوشوند.
همسرم،دو ماه بعد ازدواجمون فوت کرد.
قلبم تیکه تیکه شد. اونقدر جوابش غیر منتظره بود که نزدیک بود بغضم بگیره!
_متاسفم...من،من اصلا نمیخواستم ناراحتت کنم
نه...باور کن دلخور نشدم
_من رزومه‌ت رو خوندم و وضعیت تاهل رو مجرد ذکر کرده بود...اما 
فراموش میکنم که نباید حلقه بپوشم!
_بازم متاسفم... امیدوارم روحش،در آرامش باشه
لبخند کمرنگی زد و گفت:
ممنونم.
دوباره گند زدم. احساس دل پیچه به درد صورتم اضافه شد و دلم میخواست میتونستم زمان رو به عقب برگردونم.
اون هم یه عشق رو از دست داده.
حالا ،اونقدرا هم فکر نمیکنم که مستحق نفرت از سمت من باشه.
______________

از روز باشگاه به بعد،دیگه حلقه رو توی دست فلیکس ندیدم.به حدی بخاطر اتفاقی که شنیدم متاسف بودم که نمیتونستم با صراحت باهاش صحبت کنم.
لبم هنوز ورم داشت و کلویی به محض دیدنم فکر کرد پروتز کردم!اما بعدش آرزو کرد تا روز مراسم عروسی بادش بخوابه.
جیم با کلافگی گفت:
الان دو هفته از قتل میگذره و ما یه قدم هم جلو نرفتیم
کلویی کاملا خونسرد پاسخش رو داد:
جی جی ما هرکاری از دستمون بر بیاد میکنیم.اسلحه فروشی های اون منطقه و یا حتی دورتر رو بررسی کردیم،با تمام نمایندگی های خدماتی تماس گرفتیم تا ببینیم آیا اون تعمیرکار واقعا قاتل بوده یا نه. با آزمایشگاه های ایالت تماس گرفتیم تا ببینیم دی ان ای مشابه تار موی قاتل رو دارن یا نه. اگه متوجه چیزی نشدیم حداقل ساکت ننشستیم.
تاییدش کردم:
_دقیقا. و اونقدر ادامه میدیم تا پیداش کنیم
فلیکس که تمام مدت سکوت اختیار کرده بود،به حرف اومد:
من که فکر میکنم برای رسیدن به قاتل نیاز به یه مقتول دیگه هم داریم!
شاید استراتژیش با من فرق میکنه و بخاطر همین از نظر من احمق بنظر میرسه!
نوتیفیکیشن تمام سیستم ها به صدا در اومد.
لوکا به سمت ما اومد و گفت:
احتمالا فلیکس جادوگره!
فلیکس با تعجب گفت:
من؟چرا این حرفو میزنی؟
چون همین الان اطلاعات قتل جدید رو درست توی همون منطقه براتون ارسال کردم.
یه قتل دیگه؟
ادامه داد
احتمال اینکه با قبلی مرتبت باشه خیلی بالاست
قولنج دستهام رو شکوندم و دست به سینه ایستادم
_باید ببینیم رئیس چی میگه


 


راستی،اتفاقی که برای مرینت افتاد در واقع برای خودم افتاده بود 😂و تمام احساساتش رو درک کردم.

هالتر۴کیلویی افتاد رو دهنم چون از شیار در رفت😐💔 خداروشکر ۴کیلو بود فقط.

شما بگید چه اتفاقات بد یا عجیبی براتون بیرون خونه و در نبود والدینتون افتاده😐

من یکی همین،یکی هم..

کلاس اول بودم و مسئول گچ😐معلم رفت دفتر یه کاری داشت منم از گچ ها حراست میکردم.شیشه میز معلم شکسته بود و من دستم خورد به تیزیش😐

انگشت کوچیکه دست چپم برید و خووووننن اومد درحدی ک معلمه داشت سکته میکرد😂من هیچ دردی نداشتم و میگفتم خانوم هیچی نشده😂😂

الانم جای زخمش مونده.بعد ده سال😂


پارت قبل فقط ۱۷تا کامنت گرفت.😐

با اینکه پارت قبلش۲۴تا داشت😐

و بالاترین تعداد کامنت های رمان قلب۴۰ تا بود😐

فک کنم چون پلیسیه زیاد دوست داشتنی نیست،نه؟😐