my kitty in the night/part8
(چه جالب این دفعه نگفت به سرور بفرست😐)
-ارههه چیزی نمونده که دیگه از شرش خلاص بشم
هر دوتا ماشین به هم دیگه بر خورد کردن
صدای جیغ مادرش اومد که فریاد کشید:
-نههههههه
قبل اینکه مرینت تو همچین وضعیتی قرار بگیره (الان انتظار دارین بگم کت نوار نجاتش داده نه؟؟ خواهیم دید!!!!!!!!!!!!!!!😐😐😐😐😐😐)کت نوار در حال گشتن مرینت بود و حدس بزنید چی پیدا کرد!!! دو عدد گوشواره که ماله مرینته یا بهتره بگم برای لیدی باگه!!
بعد از کلی گشتن خسته شد و روی پشت بومی نشست و به افق خیره شد...
صدای جیغ یک نفرو شنید که کلمه ی《نههه》رو به زبون اورد و سریع به سمت پایین نگاه کرد و با مرینت مواجه شد که وسط خیابون افتاده و بیهوش شده!!
نگاه پر از تعجبش به مرینت افتاده بود و دریچه ی فاضلاب که کنار مرینت به شکل دایره بود
کت نوار با استرس ، ترس و نگرانی از بالای اون ساختمون پرید و مرینتو گرفت دریچه ی فاضلاب رو باز کرد و با مرینت رفت داخلش
موقع پرش کت نوار دردی تو وجودش احساس کرد! چون خودشم زخمی شده بود و فقط بخاطر نجات جون مرینت دردشو تحمل کرد!!
کسی هم متوجه کت نوار نشد چون تو اون تاریکی کت نوار مثل یک سایه ی پنهان بود!!
اونا تو فاضلاب بودن و مرینت تو بغل کت نوار بیهوش شده بود
کت نوار سعی کرد یه دریچه ی دیگه ای برای خروج پیدا کنه
*****
مرینت روی برانکارد(تخت چرخیه بیمارستان دوباره دارم میگم نه؟) بود و با سرعت داشتن میبردنش اتاق پزشک!
مرینت خیلی اروم چشماشو باز کرد و تا جایی که میتونست نگاهشو به سمت ادرین دوخت
چشماش ریز شده بود و پشت سر هم پلک میزد انگار چشماش تیر و تار میدید ولی میتونست ادرینو ببینه!!
ادرین هم داشت دکترا رو کمک میکرد تا مرینت رو برسونن تو اتاق
نفس نفس زنان گفت:
-مرینت تو خوب میشی نگران هیچی نباش فقط استراحت کن
مرینت به دست ادرین نگاه کرد و اهسته دستاشو نزدیک دست ادرین کرد!!
ادرین هم متوجه شد که یه نفر دستاش محکم تو دستش گرفته و بعد اونم دست مرینتو گرفت
مرینت لب به دهن باز کرد
-آد....رین دوست دا...رم!(عرررر ای لاو یووو)
آدرین انتظار شنیدن این حرف رو نداشت
الان بیشتر از هر روز دیگه ای دوست داشت مرینتو در حالی که سالمه و اتفاقی براش نیوفتاده رو بغل کنه و بگه منم همینطور!!(و یه کیس ادرینتی علللللل)
-مری..نت؟!
-لط..فا ایـ..نو.. فراموش نکن!!
یه قطره اشک از چشمای مرینت سقوط کرد!!!
-مرینتتتت؟!
مرینتو بردن تو اتاق و دستشون از هم دیگه جدا شد!!
ادرین پشت در ایستاده و تنها چیزی که الان براش خیلی مهم بود مرینت بود اره حتی براش مهم نیست که پدرش الان چقدر از دستش عصبیه!!
-تو باید سالم برگردی!!
******
یک هفته بعد...
وقتی که رانندم منو از ماشین پیاده کرد با سرعت رفتم مدرسه یک جایی مخفی شدم و تبدیل به کت نوار تبدیل شدم و رفتم سراغ بیمارستان!
بعد از تیر خوردنم اتفاق های عجیبی افتاده که هنوز نفهمیده بودم
دوباره یک جایی مخفی شدم و و به ادرین تبدیل شدم
با سرعت رفتم بیمارستان و دیدم که مادر مرینت هم جلوی اتاق عمل نشسته و منتظر مرینته!!
منم رفتم و کنارش ایستادم
خیلی ناراحت بنظر میرسید!!
سرشو انداخت پایین و شروع کرد به حرف زدن
-اون واقعا به تو تیر زد؟
-چ..چی؟!منظورتون چیه که تیر زد؟؟
-بعد از اینکه مرینت بهوش بیاد قراره یه خبری رو پخش کنن که مرینت قصد جونتو کرده بود!!
با تعجب به سابین نگاه کرد
-اون به من تیر نزده!! دوتا مرد خیلی گنده که صورتشون پوشیده بود تیر زده بودن بهم!!
-یعنی این خبر یه شایعه بوده؟؟
-اره حتما
صدای باز شدن در اومد و دکتر از اتاق اومد بیرون
سابین و ادرین از صندلی بلند شدند و حال مرینتو پرسیدن دکترم در جواب بهشون گفت:
-اون حالش خوبه و بهوش اومده ممکنه بزودی مرخص بشه...
سابین سریع حرف پزشک رو قطع کرد و گفت
-وای بهوش اومده قراره بزودی ببینیمششش؟؟؟؟؟
-بله میتونید برید ولی قبلش باید یچیزی رو بهتون بگم اون ممکنه یه سری از خاطراتشو به یاد نیاره پس نباید زیاد در رابطه با خاطره های گذشته باهاش صحبت کنید البته شاید یچیزایی یادش بیاد هنوز نمیدونیم و باید بزارید استراحت کنه حتما
-چشم دکتر ممنونم از اینکه اطلاع دادید
با لبخند وارد اتاق شد و نگاه مرینت به سمت مادرش افتاد!
-مامااان
بعد مادرشو بغل کرد
-بابا کجاست؟؟
-اون تو مغازست قراره یکم دیگه بیاد تو حالت خوبه؟؟
-اره مامان من خوبم تو اون روز بارونی پله های مدرسه خیس بود زمین خوردم ولی مشکلی نیست فقط زانوهام زخم شدن رفتیم خونه برات همه چیزو تعریف میکنم
-نههههه
مرینت با تعجب به مادرش نگاه کرد و مادرش به حرفش ادامه داد -اوه باشه بعدا تعریف کن
-باشه مامان
مادرش سر دخترشو ناز کرد و از اتاق بیرون رفت
-حالش خوبه؟
-اره ولی یجوری رفتار میکنه نمیدونم چجوری بگم
-باشه من میرم باهاش حرف میزنم!
-باشه
ادرین وارد اتاق شد
مرینت از پهلو خوابیده بود و متوجه ادرین نشده بود!
ادرین دستشو گذاشت رو بازوی مرینت تا متوجه اومدنش بشه
مرینت سریع نگاهشو سمت ادرین دوخت و متعجب بهش نگاه کرد
اخم کرد و بعد دست ادرینو کنار کشید و گفت
-اینجا چیکار میکنی نکنه ایندفعه میخوای منو از رو تخت هُل بدی؟؟
-چی منظورت چیه معلومه که نه من خیلی نگرانت شده بودم چون تو صدمه دیده بودی
-عاها پس یعنی مهربون شدی و دیگه نمیخوای با کلویی روی صندلیم ادامس بچسبونی
-چی؟!
-جوری رفتار نکن که نمیدونی
-ولی اخه اتفاقی بین ما نیوفتاده مرینت
مرینت میخواست از شر ادرین خلاص بشه ولی نمیتونست چون تو اتاق دکتر بود و باید استراحت میکرد خودش دوست نداشت اینو بگه ولی مجبور بود!!
-گمشو از اتاق برو بیرون اینقدر منو عصبی نکن
-مرینت ما با هم دوست بودیم منو یادت نیست؟؟ادرینم تورو نجات دادم اوردمت بیمارستان!!
-دوست؟! من هیچ رفاقتی با ادمایی که به فکر ازار و اذیت دیگرانن ندارم و نخواهم داشت! گفتم برو بیرون دیگه نمیخوام ببینمت داد میزنما!!
-باشه اروم باش من کاری باهات نکردم که اینقدر زود جوش نیار
مرینت به کوه اتشفشان تبدیل شده بود و الانا بود که فَوَران کنه!
صدای جیغ مرینت تو بیمارستان پخش شده بود (جوری که حتی پرنده های رو سقف پرواز کردن و رفتن😐)
-گمشوووو ازت متنفرم ازینجا برو بیروووون
ادرین اولش از جیغ مرینت ترسیده بود بعد برای اینکه دردسره بیشتری درست نکنه رفت!!
سابین با عجله اومد داخل اتاق و اومد پیش مرینت گفت -چی شده مرینت اتفاقی افتاده؟؟
-اون پسره اینجا چیکار میکنه؟
-دخترم نگران نباش اونم اومد و معذرت خواهی کرد ازت!
-عذر خواهی؟! اون خودشو زد به اون راه که مثلا اتفاقی نیوفتاده نمیخوام همچین ادمیو دورو ورم ببینم خیلی اذیتم میکنن لطفا دیگه نزار بیاد تو
اشک تو چشماش حلقه زده بودن هنوز پلک نزد تا یه قطره از چشماش بریزه!
-باشه دخترم باشه اروم باش تو استراحت کن چیزی نیست
صدای در اومد و بعد اهسته باز شد
دکتره مرینت اومد داخل و گفت- خانم دوپن چنگ اتفاقی افتاده؟؟
-نه مشکلی نیست
-باشه میتونید بیاید یه حرفی رو باید بهتون بگم
-باشه اقای دکتر من اومدم
مرینت که هنوز اشک تو چشماش جمع شده بود ملتمسانه به مادرش نگاه میکرد
مادرش گفت-نگران نباش زود میام پیشت همینجا باش استراحت کن
-خانم دوپن چنگ این حد فشار دیگه خیلی زیاده و بیشتر از این سر درد بگیره ممکنه بیهوش بشه سعی کنید که کم تر این اتفاق ها براش بیفته
-چشم باز ممنونم که بهم گفتید
شب شد و مرینت از بیمارستان مرخص شد اوردنش خونه
مرینت رفت طبقه ی بالا تو اتاقش و پرسید -تیکی تو اینجایی؟؟
-اره مرینت چند روزه که اصلا خونه نیومدی خیلی نگرانت شده بودم و بگم که هیچکس اکوماتایز نشد
-تیکی تو مدرسه بودم از پله ها زمین خوردم هیچی نیست!!
-تو مدرسه؟؟ولی تو که پیش کت نوار بودی بعد اکوماتایز شده بود و تو با یه روش دیگه ای اونو تبدیل به کت نوار کردی
-چیی؟ کت نوار اکوماتایز شده بود؟؟
-اره راستی گوشواره هات کجان؟؟
-تو الان چی گفتی؟؟مگه دست تو نیست؟
-وای مرینت نگو که گمش کردی چرا گوشواره هاتو بر میداری اخه
-ولی من بر نداشتم اونا تمام مدت رو گوشم بودن اصلا بهشون دست نزدم!!!
-چییییی؟!وای حالا چیکار کنیییییم؟؟؟؟؟؟
-بقیه ی معجزه گر ها هم اینجان؟؟
-اره مرینت من حواسم به همه چی بود ولی مرینت بدون گوشواره چجوری میتونه پاریسو نجات بده و تبدیل به لیدی باگ بشه؟؟
-تیکی امروز خودم خیلی عصبی بودم اون پسره ادرین خیلی رو مخم رفت
-مرینت خودت میدونی داری چی میگی؟؟ راستی تو که عاشق ادرین بودی چی شد؟؟
-شوخیت گرفته نه؟ میگم رو صندلیم ادامس چسبونده بود
-فکر کردم که اونو بخشیده بودی!!
-من عمرا همچین ادما رو ببخشم
-مرینت باید دنبال گوشواره هات بگردیم اگه شادوماث پیداش کنه بد بخت میشیمم!!!!!
-وای نه تیکی من گمشون کردمم؟؟!حالا باید چیکار کنیم؟؟
-نظرت چیه کل پاریسو دنبالش بگردیم؟؟
-شوخیت گرفته نه؟؟پاریس خیلی بزرگه گوشواره ها براش اندازه ی مورچه هم نیستن!!!
-نمیدونم مرینت ولی هر طور شده باید پیداش کنیم کوامی ها خوب میتونن میراکلس مخصوص خودشونو پیدا کنن مطمئن باش پیداش می کنیم!
-باشه تیکی نظرت چیه از بالکن بریم بیرون و دنبالش بگردیم؟؟
-باشه مرینت
مرینت از پله های توی اتاقش رفت بالا و بعد دَره روی سقف رو به سمت بالا کشید با یک مرد که لباسش سیاه بود مواجه شد و جیغ کشید و افتاد رو تختش!!
اره میدونم میخواستم مثلا یه صحنه ی احساسی درست کنم ولی گند زدم😐💔
انچه خواهید خواند:
"شادوماث ی اکومای دیگه میسازه و اونو به پرواز در میاره!"
"اون اکوما هدف اصلیش در واقع مرینت بود..."
این میتونه خیلی چیزارو روشن کنه😐
میخواستم یه توضیحی راجب به فراموشیه مرینت بدم
مرینت تنها صحنه ای که از ادرین یادشه همون موقعی بود که کلویی رو صندلیش ادامس میچسبونه بعد ادرین سعی میکنه ادامسه رو در بیاره وقتی که مرینت اونو میبینه و عصبی میشه.... فقط خواستم توضیح بدم از خاطرش با ادرین اینارو یادشه و انگار این خاطراتش برای اون همین دیروز اتفاق افتاده بود
ولی تمام خاطراتش با کت نوار یا اینکه صاحب میراکلس ها هستش رو به یاد داره و فقط خاطراتش با ادرینو فراموش کرده جز اون خاطره ایی که تعریف کردم 😐
خب درک میکنم گیج شدید
حداقل سعی کنید کامنتارو به ۱۰ تا برسونید من فردا پارت بعدو میدم 😁
کامنت فراموش نشه😐💖
خب دیگه منتظر کامنتاتون هستم
بای بای🍯💕