my kitty in the night/part 10
شادوماث یه اکومای دیگه می سازه و اونو به پرواز در میاره!!!
اون اکوما هدف اصلیش مرینت بود!!
مرینت نمیتونست حرکت کنه و از جاش بلند بشه!!
کت نوار هنوز به مرینت نرسیده بود و نمیتونست اکومای در حال پرواز رو ببینه!!
مرینت اکوما رو دیده بود و با این وجود نسبت بهش بی تفاوت بود
تیکی نمیدونست باید چیکار کنه اگه بیرون میومد شادوماث اونو میدید!!
اکوما داخل کش موهای مرینت میره!!
-نهههه مرینت مراقب باااش
و اون ارم شادوماث جلو چشمای مرینت ظاهر شد!!
-مرینت دوپن چنگ تو یچیز با ارزشی رو از دست دادی من به تو این قدرتو میدم که بتونی اونو دوباره پیدا کنی در عوضش(واجبه ادامه بدم؟؟😐)
-نهههه نهه مرینت تو یادت میاد بهم چی گفته بودی؟؟ نباید بزاری کنترلت کنه!! تو خیلی قوی هستی نزار اون قدرت تو وجودت رو بگیره!!
-کت.... نوار اکو...ما اون تو.. کش موهامه.. بگیرش!!
بعد کنترلش رو از دست میده اون لبخند بر عکس...(منظورم لبخند ناراحتیه که میشه بر عکس لبخند:( اینجوری😐 ).... تبدیل میشه به خنده ی شیطانیه دندون نما !
و با چشمای اسمانیش که الان ترسناک شده به کت نوار نگاه میکنه!!(کم کم دارم به داستانای انیمه ای فک میکنم😐باشه دیگه حرف نمیزنم😐)
-دستتو بده به مـن!!
-نـ...نه ایـ....این تو نیستی!!
با لحن ترسناکی گفت
-نترس من کاریت ندارم!! فقط دستتو بده میخوام نصیحتت کنم!!
-مرینت تو حالت خوبه؟؟؟
با همون لبخند شیطانیش ادامه داد
-من خوب درکت میکنم چه روزای سختی رو تحمل کردی!!
-نه نههههه
به کت نوار نزدیک میشه کت نوار کلمه ی《کتاکلیزم》رو به زبون میاره!!
مرینت به دستای کت نوار نگاه میکنه اگه بهش بخوره پودر میشه!!
لبخند ترسناکش محو میشه به همون قیافه ی ناراحتش بر میگرده!!
-تو ..میخوای من بکشی؟؟
-نه فقط میخوام بترسونمت بری عقب
مرینت ناراحت تر ازقبل به نظر میرسید!! پشت دست کت نوارو میگیره (همونی دستش که اگه بجایی بزنه پودر میشه)
-میدونم دوس نداری بهم اسیبی بزنی ولی من از خودم بیزارم!! انگار یک ادم دیگه ای بودم و تبدیل به یک ادم دیگه شدم!! وقتی این حس به من دست میده که قراره امروز یه اتفاق بد بیفته و دقیقاا همون روز میفته من حتی دیگه تحمل خودمم ندارم حتی شاید الان بنظر برسه که دارم چرت و پرت میگم ولی دارم چیزایی رو که تحمل میکنم رو میگم!! من ماله این دنیا نیستم کت
کف دست کت نوار رو اهسته نزدیک قلبش میکنه!!
کت نوار که فهمیده مرینت میخواد چیکار کنه سعی کرد دستشو بکشه عقب!!
نفس عمیق و طولانی کشید و جواب مرینتو داد
-این دنیا خیلی ظالم تر از چیزی که فکرشو میکنیه و بخاطر همینه که اینجا داریم بخاطرش زندگی میکنیم!! ما ممکنه اشتباه کنیم مرینت ولی هیچوقت نباید بزاریم کسی بهمون دستور بده یا به حرفاش گوش بدیم من نمیخوام گذشته ی خودمو تعریف کنم ولی هنوز عاشق لیدی باگم در صورتی که هنوز ندیدمش بعد از اون حادثه تو هم فقط بخاطر یک هدف بزرگ باید سختی بکشی!! حالا هر چی میخواد باشه ولی به هر حال این سختی تا اخر زندگیت با توعه تو نمیتونی بدون اون به هدفت برسی پرنسس!! شنیدی؟ همیناس که زندگی رو میتونه قشنگ کنه!
اشک تو چشماش جمع شده بود میخواست گریه کنه کت نوار دستش رو برای مرینت باز کرد مرینت هم خودشو پرت کرد تو اغوش کت نوار و شروع کرد به هق هق کردن
-هیچوقت تاحالا کسی منو اینجوری نصیحت نکرده بود ازت ممنونم کت
-مرینت من فقط خواستم نیمه ای از واقعیت رو بهت نشون بدم
کت نوار از فرصت استفاده میکنه و کش مرینت رو پاره میکنه تا اکوما از داخلش بیاد بیرون و دستشو می زاره رو اکوما تا پودر بشه
بعد مرینتو بغل میکنه و سرشو می بوسه!
*****
فقط چند دقیقه مونده تا خانم مندلیف به کلاس بیاد اون معلم خیلی سخت گیره و براش مهم نیست دانش اموزاش تو چه حالین ولی خوشبختانه این زنگ فقط درس داریم و خبری از امتحان نیست
-لطفاااااا لطفا لطفا لطفااا
-نه میدونی معلم سخت گیریه من نمیتونم هم برای تورو بنویسم هم برای خودمو
-مرینت فقط همین یک باره قول میدم لطفااااااااا
-اه باشه الیا ولی باید نصفشو تو خودت بنویسی باشه؟؟
-باشه باشه تو بهترینییییییی
-میدونم
-باشه دیگه جدی نگیر:/
یه پیغامی براش اومد! گوشیشو روشن کرد و بعد پیامو باز کرد
از طرف نینو بود تو پیامش گفت-چی گفت؟
الیا هم در جواب بهش گفت-فک کنم نقشمون داره جواب میدهههههه
-ایولللل
صدای در اومد و معلم وارد کلاس شد و شروع کرد به درس دادن
بعد از درس دادن معلم خدافظی کرد و از کلاس رفت
الیا به مرینت نگا کرد و گفت
-فقط یه صفحه رو ننوشتم
-عالیه اونقدرم بنویس
-خواهش کردم نینو منتظرمه
-باشه منم صفحه ی اخرم بزار تموم کنم دفترت رو بزار همینجا
-باشه پس من رفتم بای
با سرعت از کلاس رفت بیرون و گوشه ای قایم شد گوشیشو گرفت و رفت به نینو پیام داد
-تو کجایی؟
-درست کنارت
به اطراف نگاه میکنه و نینو رو میبینه بعد میخنده
-ادرین چی گفت بهت؟
-مشکلی نداشت گفت رانندش دیر تر میاد و تا اونموقع یچیزی سرشو گرم میکنه
-عالیه پس باید منتظر باشیم که بقیه برن
تقریبا پنج دقیقه گذشت
-فقط رز و جولیکا داخلن و مرینت و ادرین
-رز بلند شد و منتظر جولیکاست
-جولیکا هم بلند شد
-ارههه اومدن بیرون کلید در پیشته؟؟
-اره
-پس بیا درو قفل کنیم
الیا کلیدو گرفت وارد سوراخ قفل در کرد و چرخوند بعد در اورد!!
-بزن قدش
و بزن قدش همیشگیشونو انجام دادن
*****
در حال نوشتن درس الیا بود تقریبا اخراش بود صدای در رو شنید ولی اهمیت نداد بعد از تموم شدنش صدای بارون رو از بیرون شنید هوا تاریک شده بود چون ابر های زیادی بودن که جلوی دیدن خورشید رو گرفتن
مرینت رفت جلوی پنجره و دره پنجره رو باز کرد باد خیلی سردی از بیرون می وزید تصمیم گرفت پنجره رو ببنده هیچکس جز مرینت و ادرین داخل مدرسه نبود!
ادرین هم شروع کرد به جمع کردن وسایلش مرینت کیفشو برداشت و دستگیره ی در رو به سمت پایین کشید ولی در باز نشد!! دوباره این کارو تکرار کرد ولی بازم در باز نشد
-اه لعنتی باز شو دیگههه
ادرین کیفش رو برداشت و با تعجب به مرینت نگاه کرد
- من شاید بتونم باز کنم
مرینت بدون اینکه جواب ادرین رو بده عقب کشید و رفت کنار
ادرین هم سعی کرد در رو باز کنه اما نتونست در زد اما کسی در رو باز نکرد!! در واقع کسی نبود که در رو باز کنه!!
-کسی نیست؟؟ دو نفر اینجان لطفا یکی بیاد درو باز کنه
-فکر نکنم کسی صدامونو بشنوه فقط داریم وقتمونو هدر میدیم و ببین مرینت میدونم از دستم عصبی هستی ولی الان اصلا وقتش نیست اخه جفتمون اینجا گیر افتادیم لطفا باهام حرف بزن
مرینت هم لازم دونست تو این موقعیت مجبوره که با ادرین حرف بزنه
-خیلی سرده بهتره پنجره رو ببندم ولی اگه از این اتفاق نجات پیدا کردیم من باهات مثل قبل رفتار میکنم!
بارون خیلی شدید شده بود برق ها داشتن خاموش و روشن میشدن و بعد از خاموش شدن زیاد برق قطع شد
-باورم نمیشه یعنی فکر نکردن کسی داخل این کلاس هست؟
-خب کلاس خیلی ساکت بود در هم بسته بود معلومه که همچین فکری رو میکنن
صدای رعدو برق خیلی وحشتناک اومده بود مرینت هم از ترس افتاد بغل ادرین
-خوبی؟
-اره ببخشید چیز هیچی
و دوباره یه صدای وحشتناک تر اومده بود جوری که مرینت از ترس ادرین رو بغل کرده بود و داشت میلرزید!!
-نگران نباش چیزی نیست فقط یه رعدو برقه
مرینت از بغل ادرین اومد بیرون و خودشو جمع کرد
-میدونم من فقط هل شدم همین
-که این طور... باشه
-حالا چیکار کنیم؟
-نمیدونم
-کاش یکی بیاد نجاتمون بدههه
مرینت به پنجره نگاه میکنه و درشو باز میکنه و سرشو بیرون میاره بیرون از پنجره و به پایین نگاه میکنه
-بیا کمکم کن برم پایین
-شوخیت گرفته نه؟به ارتفاعش دقت کردی؟؟هفتا از ما هم باشه بازم به اون اندازه نمیرسیم
-فکر دیگه ای به ذهنت میرسه؟؟
-نظرت چیه درو بشکونیم؟
-بعدش تنبیه میشیم بخاطرش
-خب تو دوست نداری زود تر بریم بیرون؟
-دوست دارم ولی باید یه راه بهتری وجود داشته باشه
مرینت دست راستشو میزاره رو بازوی چپش و دست چپش رو میزاره رو بازوی راسشتش
-خیلی سردهه
-راستی همیشه داخل این کلاس یه پتوی مسافرتی برای سفر های خاص هست
ادرین میره در یکی از کمد هارو باز میکنه و پتو رو میگیره و دور مرینت میزاره
-ممنونم
-پیشنهاد میکنم که موهات رو باز کنی
-اونوقت چرا؟
-چون خیلی بهت میاد
-لطف داری ولی نه
-خیلی خب باشه
مرینت احساس میکنه که ادرین سردشه ولی چیزی نمیگه
پتوش رو دور ادرین هم میزاره
-ممنونم ولی تو سردت میشه
-چطوری وقتی که جفتمون تو یک پتوییم؟؟
-فکر نکنم کسی بیاد اینجا و دنبالمون بگرده تا فردا باید صبر کنیم!
-بیا روی نیمکت جلویی بشینیم
دست مرینت رو گرفت و روی نیمکت دراز کشیدن و سعی کردن به چیزای خوب فکر کنن صدای رعدو برق دوباره اومد مرینت دوباره ادرینو بغل کرد
با خجالت گفت
-ببخشید
-اشکالی نداره
مرینت با صدای خوابالویی گفت:
-دوست دارم وقتی صبح بیدار شدم ببینم همه ی اینا یه رویا یا یک کابوس باشه
-اونوقت چرا؟
ادرین به مرینت نگاه میکنه میبینه مرینت چشماشو بسته و خوابیده
بعد از چند دقیقه ادرین هم خوابش برد و مرینت ادرین رو بغل کرده ادرین هم اونو بغل کرده بود!!
بدون حرفه اضافی برید سراغ انچه خواهید خواند😐
انچه خواهید خواند:
"-خب معلومه دیگه الان لباشونو غنچه کردن و رو هم گذاشتو خوابیدن!"
"- سلام دخترم الیا مرینت پیش توئه؟"
I think i've seen this film before
....so i'm leavin out the side door
عللللل😭😭😭اهنگ تیلورههههه😭😭😭😭😭😭
شما:😐
نا امیدم نکنید از پارت دادن لطفا کامنت بدید 😭😭
قبل اینکه تموم بشه یه سوالی داشتم😐
بنظرتون چجوری یه ادم کاری که بنظرش واقعا اشتباه بوده ولی نا خواسته انجام داده رو توصیف کنه یا چجوری جبرانش کنه؟
چیزای زیادی هست که فکرمو درگیر کرده ولی اگه جواب بدید ممنون میشم😁💖
بای بای💕🍯