از زبان کت نوار/ آدرین

میخواست بیفته که خیلی سریع گرفتمش و به سمت خودم کشیدمش و صورتش به صورتم نزدیک شد اولش مثل بت همو نگاه میکردیم بعد ماری با لحنی از بی حوصلگی و بی میلی گفت: کت تو اینجا چکار میکنی؟

من: اولا سلام دومم من داشتم رد میشدم که تورو دیدم داری میفتی برای همین گرفتمت. اوه وایسا ببینم یعنی باید برای رد شدن از اینجا باید از شما اجازه بگیرم . 

ماری : اوه! نه منظورم این نبود. میخواستم ....

حرفشو قطع کردم:میخواستی چی؟

ماری :اهههه ولم کن.

من: وایسا ببینم کجا میری؟

ماری: نه باید از تو اجازه بگیرم بعد برم بیرون از خونه ام تو کی هستی که من باید از تو اجازه بگیرم؟

من: میخواستم بگم..... میخواستم بگم تو رو دیگه نمیشناسم، دلم واسه ی ماری قبلی تنگ شده، میخوام بدونم اگه اجازه میدی بهت کمک کنم  پرنسس.

ماری : من نیازی به کمک تو ندارم حالا برو حوصله تو ندارم.

و با عصبانیت وارد اتاقش میشه . ناراحت شدم و رفتم جلو تر متوجه شدم یه نفر اکوماتیز شده  سریع سمتش رفتم و به مردم گفتم برگردند و از اینجا بروند. بعد لیدی باگ اومد سلام دادم گفتم:برای گرفتن یه آکوما حاضری مای لیدی.

لیدی باگ: کت مزه نریز زود باش بریم آکوما رو بگیریم .

پس از یه جنگ تمام عیار من و لیدی باگ به برج پاریس رفتیم. اونجا نشستیم سکوت سهمگینی بین ما بود . دیدم ناراحته ازش پرسیدم: اتفاقی افتادی لیدی باگ

جوابی نداد خلاصه کلی سوال کردم باز هم جوابی نداد آخری عصبانی شدم و فریاد زدم: کی مای لیدی من ناراحت کرده.

لیدی باگ:کت بس کن بیخیال باشه.

من: تا وقتی که نگی چیشده بیخیال نمیشم .

لیدی باگ:باشه میگم.یه پسر هست که دوستش دارم هنوزم دوستش دارم اما اون حتی منو نمیبینه ،خسته شدم میخوام فراموشش کنم اما هر وقت میبینمش یادم میاد که دوستش دارم و این آزارم میده .

من : مای لیدی...

لیدی باگ:من باید برم .فردا میبینمت.

و رفت

از زبان لیدی باگ/ مرینت

اههههه این کتم مثل آلیا ول کن نیست هر روز میپرسه چیشده اما من همون جواب و میدم خسته نمیشه. من: خال ها خاموش.

تیکی :ماری به نظرت  نباید سعی کنی کمتر قلب کتو بشکونی ممکنه آکوماتیز بشه ها .

من:تیکی اون کته اگر قرار بود آکوماتیز بشه خیلی وقت پیش میشد.(سنگ دل. دلت میاد اینجوری درموردش حرف بزنی)

تیکی:اوکی مرینت ببینم نمیخوایی بخوابی آخه فردا باید بری مدرسه.

من :باشه تیکی شب بخیر(توی ذهن تیکی:دلم برای ماری قدیم تنگ شده)

از زبان کت نوار /آدرین

رسیدن خونه:پنجه ها داخل. پلگ من امروز متوجه یه چیزی شدم.

پلگ:اگه بگی دوباره عاشقش شدی خودم میکشمت.

من:پلللللللللللگ

پلگ:چیه با حرف هایی که اون امروز زد معلومه که ناراحت خیلی هم ناراحته فقط کم مونده بزنت. بنظرم برو تیکه های قلب شکسته ی ماری رو بچسبون و اگر موفق شدی این کارم با لیدی باگ بکن من دیگه کمکت نمی کنم پس شب بخیر.

و پلگ رفت خوابید. من هم گرفتم خوابیدم.

فردا صبح 

از خواب بیدار شدم ، دستو صورتمو شستم مو هامو شانه زدم و لباس خوابمو عوض کردم ، رفتم صبحانمو خوردم و کیفمو برداشتم و به همراه بادیگارد گوریل انگوری ام بسمت دبیرستان راه افتادم.

اونجا ماری دیدم سلام کردم این بارهم جواب سلامم رو نداد بعد از دور کلویی رو دیدم که دوان دوان طرفم میاد (توی زهنش: دوباره این کنه اومد به من چسبید یه روزم نشد این کنه طرفم نیاد) کلویی رو از خودم دور کردم و رو به نینو کردم و گفت :سلام رفیق حالت امروز چطوره؟

نینو:سلام من خوبم ببینم خبری شده کلک؟

من :نه . اما ازت یه سوالی دارم. ببینم وقتی با آلیا قهر میکنی چطوری باهم آشتی میکنید؟

نینو :خب نازشو میخرم .با آلیا خانم حرف میزنم تا بامن آشتی کنه، مثلا :خانومم، گلم ، عشقم لطفا منو ببخش ! آشتی.(یا ابولفضل)

ببینم آدرین با دوست دخترت دعوا شده که اینو میپرسی؟

آدرین:آآآآره....منظورم نه هستش.

کات

ممنون که با من همراه بودید

تا فردا خداحافظ